پرنسس دیاناپرنسس دیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

دیانا;مسافر زیبای پاییز

استقبال از بهار...

عزیز دل مامان!! این روزها خیلی خیلی سرم شلوغه.تنها دلخوشیم  واسه داشتن اوقات فراغت و رسیدگی به وبت تو درمونگاه بود که اونجا هم چند هفته ای میشه که در حال رنگ امیزی هستن و سیستم اتاقم در به در شده.از طرفی هم این روزها بیشتر مرخصی هستم تا شاید بتونم به امورات خونه برسم.دو روز پیش با کمک بابا مهدی اتاقهارو تمیز کردیم.شما هم انصافا نهایت همکاری رو باهامون کردی و تونستیم نصف پروژه رو تموم کنیم.اگه خدا بخواد فردا پس فردا هم کاملش میکنیم. این چند وقت اول بابا مهدی سرماخورد و با وجود رعایت کردن نکات بهداشتی متاسفانه منم مریض شدم خدارو شکر شما مبتلا نشدی ولی یه مدتی میشه که فقط اشک ریزش و اب ریزش بینی پیدا کردی که فقط میتونم به آلرژی ...
26 اسفند 1393

آخرین روزهای اسفند

عزیز مامان! ببخشید که چند وقتیه فرصت نکردم بیام و واست از خاطرات شیرین با ما بودنت تعریف کنم.آخه این موقع سال که میشه خیلی سرمون شلوغه نه اینکه فکر کنی مامان سخت مشغول خونه تکونی هستشا.نه اصلا از این فکرها نکن چون مامان انقدر سرش شلوغه که اگه هر سال کمک بابا مهدی نباشه نمیتونه به هیچ کاری برسه. بین ما خاله ها رسمه که هر سال قبل از انجام خونه  تکونی و رسیدگی به امور مانده منزل بیشتر به فکر چیدمان سفره هفت سین باشیم.مثلا همین امسال هنوز هیچ کاری نکردیم ولی وسایل سفره هفت سینمون آماده هستش خرید لباس و مایحتاج خونه هم که با وجود دخمل وروجکی مثل شما واسه خودش هفت خانه رستمه.پارسال این موقع واسه خرید شمارو تو کالسکه میذاشتم و...
15 اسفند 1393

گلبرگ پانزدهم گل زیبایم.....

ماهگرد پانزده ام دخترک شیرین زبونم به چشم بر هم زدنی گذشت.هر روز که بزرگتر وشیرین زبونتر میشی به خودم میبالم برای داشتن فرزند خانم و فهمیده ای مثل شما ولی از طرفی دلم واسه خاطراتی که پشت سر میمونه خیلی تنگ میشه.از اونجایی که عادت داری فیلم های دوران شیرخوارگیتو روزی صد بار ببینی وقتی منو بابا هم با شما همراه میشیم و میبینیم که دخترک 2945گرمی حالا واسه خودش خانمی شده خدارو هزاران بار شکر میکنیم ولی دلمون پر میکشه واسه دوران سپری شده  که فقط خاطره ای ازش باقی مونده..... این روزها خیلی شیرین شدی و لذت زندگی با تو برامون هزار برابر شده.به بابا مهدی علاقه وافری داری و همش در حال گفتن بابایی هستی.یه روز داشتم سیب میخوردم یه تکه هم دست شما د...
2 اسفند 1393

آخرین روزهای چهارده ماهگی

مامان فدات بشه که مدتی هست که به خاطر در اومدن دندونهای جدید شبها خیلی بیقراری و خواب راحتو هم از من هم از خودت گرفتی.هر چند که شما با خوابیدن تا ساعت یازده صبح کم خوابی رو جبران میکنی ولی من بینوا باید کله سحر بیام سر کار.امروز از فرط بیخوابی نتونستم دوام بیارم و پاس گرفتم اومدم خونه یه نیم ساعت خوابیدم و دوباره اومدم سر کار. این چند روز همزمان با در اومدن دندان ششم(پیش جانبی بالا راست)علائم سرما خوردگی هم داری.البته این همون ویروسی که همزمان با دندون در اوردن بچه ها بهش دچار میشن.چون شکر خدا اشتهات هنوز خوبه و بازی کردنت هم کم نشده فقط سرفه و آب ریزش از بینی داری.امروز قراره یه سری داروی جدید بهت بدم ان شالله با خوردن این داروها زودتر ر...
25 بهمن 1393

روزانه های ما و دخترک

دیانای ما  هر روز داره شیرین تر از قبل میشه و هر چه بهش آموزش میدیم خیلی سریع پسخوراند میده.چند وقتی هستش که داریم اعضای بدنو بهش یاد میدیم.وقتی میگیم دیانا eyes مامان کو؟سریع با انگشت اشاره چشم مارو نشون میده.وقتی میگیم دیانا hand  کو؟سریع دستهاشو میاره بالا. به بازی با لگو خیلی علاقه داره و خیلی خوب میتونه اونارو به هم وصل کنه.بعد ساختمونهاشو میبره رو مبل و میز تلویزیون میچینه و ساعتها با اونا بازی میکنه. با اینکه شبها دیر میخوابی و دیگه مثل قدیم نیست که ساعت نه یا ده شب خوابت ببره ولی چون انقدر راه میری و بازی میکنی از فرط خستگی راحتتر خوابت میبره و شبها واسه شیر کمتر بیدار میشی.بعضی وقتها هم انقدر خسته هستی تا پشتتو ماس...
15 بهمن 1393

مهارتهای جدید دیانا خانم تو چهارده ماهگی

یه روز که دخترک شیرین زبونم داشت با اسباب بازیهاش بازی میکرد و تو حال خودش بود دیدم فلش کارتهای حیواناتو میگیره تو دستهاش و با دیدن هر عکس صدای اون حیوونو در میاره.اولش گفتم شاید بدون دقت به عکسها داره با خودش حرف میزنه ولی دقت که کردم دیدم مثلا فلش کارت ببعی(دیانا به شیپ میشناسه) تو دستاشه و میگه بع بع.الهی فداش بشم که فرق خروس(که دیانا به روستر میشناسه) رو با مرغ نمیدونه و با دیدن مرغ هم میگفت قو قو.... جدیدا به همه مردها میگه عمو.منم همش براش توضیح میدم که باید به دوستهای بابا بگه عمو و به بقیه بگه آقا.چند روز پیش تو آسانسور یکی از همسایه هارو دید یه دفعه بهش اشاره کرد و گفت آقاااا الهی مامان فداش بشه که خونه مامان جونو خیلی دوست د...
12 بهمن 1393

خاطراتی شیرین....

چهارشنبه گذشته خاله زهرا همه رو خونش دعوت کرد به صرف اسنک چون بچه ها خیلی وقت بود هوس اسنک کرده بودن واسه مامان جون هم سوپ گذاشت و همه اون شبو با هم گذروندیم و مثل همیشه شب خوبی رو با هم داشتیم. پنجشنبه همراه با خاله ها و مامان جون رفتیم خرید.با اینکه هوا یه ذره سرد بود و شما هم عادت نداشتی مدت طولانی تو هوای سرد قرار بگیری ولی خدارو شکر به خیر گذشت و سرما نخوردی به قدری هم دختر خانمی بودی و با اینکه خسته شده بودی حتی یه کوچولو هم بی قراری نکردی.بعد از خرید خودمون رفتیم واسه دخترم هم یه کفش خوشگل خریدیم.فدات بشم که کلی ذوق کرده بودی و مدام رو کفشهات دست میکشیدی.ولی هنوز به راه رفتن با کفش خوب مسلط نشدی و خیلی بامزه با کفش راه میری. غ...
7 بهمن 1393

گلبرگ چهاردهم گل زیبای زندگی

دختر مهربونم! امروز آخرین روز ماه دی و آغاز ماه پانزدهم زندگی قشنگته. این روزها خیلی خانم شدی و کوچکترین مشکلی باهات نداریم.خداروشکر غذا خوردنت خیلی بهتر شده و با اینکه تو این مدت چندتا دندون با هم درآوردی ولی ماشالله رشد خوبی داشتی البته انصافا تو این مدت که بابا خونه بود خوب بهت رسید و به قدری خونه رو آروم نگه میداشت طوریکه گل دختری تا نزدیکهای ظهر میخوابید!! اما روزهای خوش تموم شدو هم امتحانات بابا شروع شده و هم بابا از فردا واسه یه کار جدید  راهی تهران میشه البته اینم از خوش قدمی دختر گلم هستش .خدا کنه رفت و آمد خستش نکنه ولی چون کار مورد علاقه اش هست و دیگه محیط کارش دانشگاهی نیست فکر کنم بتونه تو کارش موفق بشه.هرچند که هن...
30 دی 1393

مروارید پنجم هم اومد

ترتیب رویش دندونهای دیانا خانم خیلی در هم بود اولین مروارید:پیش میانی بالا چپ دومین مروارید:پیش کناری بالا چپ سومین مروارید:پیش میانی پایین چپ چهارمین مروارید:پیش میانی بالا راست واما پنجمین مروارید خوشگل که تازه سرش هویدا شده:پیش میانی پایین راست. مبارکت باشه دختر مهربونم.واسه این پنج تا که خیلی خانم بودی و با اینکه اذیت میشدی ولی مارو اذیت نکردی.تصمیم دارم واست یه مسواک هم بخرم و دیگه مسواک زدنو بهت یاد بدم. انشالله خدا کمک کنه و دندونهای دیگه دخترم هم خیلی راحت در بیاد.دوست دارم هوارتا
23 دی 1393