استقبال از بهار...
عزیز دل مامان!!
این روزها خیلی خیلی سرم شلوغه.تنها دلخوشیم واسه داشتن اوقات فراغت و رسیدگی به وبت تو درمونگاه بود که اونجا هم چند هفته ای میشه که در حال رنگ امیزی هستن و سیستم اتاقم در به در شده.از طرفی هم این روزها بیشتر مرخصی هستم تا شاید بتونم به امورات خونه برسم.دو روز پیش با کمک بابا مهدی اتاقهارو تمیز کردیم.شما هم انصافا نهایت همکاری رو باهامون کردی و تونستیم نصف پروژه رو تموم کنیم.اگه خدا بخواد فردا پس فردا هم کاملش میکنیم.
این چند وقت اول بابا مهدی سرماخورد و با وجود رعایت کردن نکات بهداشتی متاسفانه منم مریض شدم خدارو شکر شما مبتلا نشدی ولی یه مدتی میشه که فقط اشک ریزش و اب ریزش بینی پیدا کردی که فقط میتونم به آلرژی فصلی ربطش بدم.ومدام در حال دادن آنتی هیستامین به شما هستم که تا به امروز بی نتیجه بوده...
امروز ناهار خونه مامان جون اینا بودیم که منم فرصت غنیمت دونستم و قبل از رفتن شمارو بردم درمونگاه واسه مراقبت عقب افتاده پانزده ماهگی!!!خدارو شکر با توجه به اینکه این مدت همش درگیر دندونات هستی رشد خوبی کردی و یه صدک پریدی بالا.دیگه باید مواظب اضافه وزنت باشم که خدا نکرده زیادی چاق نشی.
مهارتهای جدید دیانا خانم در اواخر شانزده ماهگی:
لاین (شیر)چی میگه:ههوووو
چیکن چی میگه:جیک جیک
برد(پرنده)چی میگه:جیک جیک
فراگ چی میگه:غورررر
ربیت(خرگوش):هبیت
آبجی:آدی
سیب(apple):دیانا میگه ابل
دیانا ear کو؟دیانا گوش بابارو نشون میده
جملات دو کلمه ای:ماما ن مو بیا .دایی نیست.پدر جون به باباجون تبدیل شد و اون هم به بابابو)
پازل حیواناتو که بابا واست خریده رو در عرض چند دقیقه کامل میکنی.
مفهوم بالا و پایینو میفهمی مثلا پوست پرتغالو میذاری بالای سرت و میگی بالا بعد سرتو خم میکنی تا بیوفته بعد میگی پایین.
تو موبایل مامان تا به آهنگ rain rain go away...میرسی شروع میکنی به تقلید از آهنگ و زیر لب ریتم شعرو میخونی
دیگه از شدت بیخوابی چیزی یادم نمیاد بابا مهدی هم در حال دیدن برنامه نود داره خوابهای خوب میبینه.
قربونت برم که عاشق طبیعتی....قربون ذوق کردنت