جشنی به شکرانه دو سال بودنت
از اونجایی که دیانا خانم همیشه میگفت تولد بزرگ برام بگیرید ما هم تصمیم گرفتیم این خواسته دخترمونو برآورده کنیم ولی چون مثل سال قبل روز تولد دیانا خانم با محرم همزمان بود تصمیم بر آن شد که بعداز پایان محرم و صفر و در روز چهارشنبه دوم دی ماه یه جشن واسه دخترمون بگیریم وکل اقوام پدری و مادری که تو شهر سکونت دارند مهمان مجلس ما باشند.چون هوا سرد بود دیگه نخواستیم بستگانی که در شهرهای مختلف ساکن هستند تو زحمت بیوفتند.خوشبختانه تو اون تاریخ خانواده دایی سعید هم برمیگشتن ایران و اونا هم میتونستن تو جمع ما حضور پیدا کنند.
از یه ماه قبل رفتیم سالن واسه اون روز رزرو کردیم.و هر شب کارمون این بود که بریم تو شهر دور بزنیم و به قول دیانا خانم بریم سالن ببینیم.وقتی به سالن میرسیدیم بابا مهدی باید صدای ضبط ماشینو زیاد میکرد و با آهنگ تکون بده که از آهنگهای مورد علاقت هستش همه دست میزدیم و جیغ میکشیدیم.
تا اینکه روز موعود فرا رسید و خدارو شکر شما هم بهتر از همیشه بودی و با همکاری خوبت دومین جشن تولدت هم به خوبی و خوشی برگزار شد.انقدر با دیدن مهمونها خوشحال میشدی و سرتا پای بچه های کوچولورو با عشق تمام نگاه میکردی.
موقع فوت کردن شمع و رقص نور و پرتاپ حباب با تمام قوا جیغ خوشحالی میکشیدی و پا به پای بزرگترها میرقصیدی.طوری که اون شب بعد از اتمام مراسم و وقت خواب از شدت درد پا گریه کردی و با استامینوفن تونستی بخوابی.
خدارو شکر همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد و مهمونهای عزیزمون هم با زحمتی که واسه هدایا کشیده بودند مارو حسابی شرمنده کردند.ان شالله بتونیم تو مجالس شادی واسشون جبران کنیم.
اینو هم بگم که چند روز بعد از تولد خودم تو درمونگاه نشسته بودم که دیدم یه آقایی یه سبد گل واسم آورد و گفت من راننده آژانس هستم و این برای شما سفارش داده شده که بعدش کاشف به عمل اومد که شرکت بابا مهدی واسه تولدم گل فرستاده درمونگاه.این اتفاق واسه شما هم تکرار شد.30آبان من عصر کار بودم و شما هم خوابت نمیومد و از اونجایی که باید قد و وزن هم میشدی تصمیم گرفتم ببرمت درمونگاه.بعد از یه ساعت دیدیم دوباره راننده آژانس واسه تولد شما هم از طرف شرکت بابا گل آورده و چون خودت هم حضور داشتی کلی ذوق کرده بودی و تا مدتها میگفتی آقا مرسی که گل آوردی!!!!