استقبال از بهاری دیگر
عزیز مامان.
منو ببخش که انقدر گرفتار روزمرگی شدم و اصلا فرصت نمیکنم بیام به وبت سر بزنم.خدا میدونه که هم کار درمونگاهم زیاد شده و هم باید وقت بیشتری برای با شما بودن بذارم.در هر حال از خاطرات قبل از عید شروع میکنم:
اواسط اسفند از طرف شرکت بابا و به خاطر جشن پایان سالشون دعوت شدیم پارک دلفینهای برج میلاد.با اینکه اولش خیلی برای شما جذابیت نداشت و خسته شده بودی ولی وقت شام حسابی خوردی و جبران خستگیهاتو کردی و کادویی که لحظه خداحافظی بهت دادنو خیلی دوست داشتی.
باباحاجی (پدر مامان جون)تو بهمن ماه فوت کردن و یه چند وقت درگیر مراسمشون بودیم.جالب اینجاست که با اینکه خیلی کم باباحاجی رو میدیدی ولی از اونجایی که عاشق افراد پیر هستی تو مراسم فوتشون هر پیرمردی رو با عصا میدیدی میگفتی باباحاجی اومد!!
امسال بابا نتونست تو خونه تکونی کمکم کنه و من با هر مشقتی که بود خلاصه انجامش دادم و کم نیاوردم.البته خاله زهرا هم خیلی کمکم کرد.
مثل سایر اعضای خانواده شما هم آلرژی داری و باید خیلی مواظب خوردنت باشم.غذاهای دریایی رو هم حذف کردم.
همچنان اضافه وزن داری و من هر روز لحظه شماری میکنم تا هوا بهتر بشه تا ببرمت پارک و پیاده روی.
همچنان یکی از جذابیتهای زندگیت اینه که وقتی داریم با ماشین تو شهر دور میزنیم بریم جلو سالن تولدت بایستیم و آهنگ تولدت مبارکو بذاریمو جیغ و هورا بکشیم.
شعرهایی که یاد گرفتی:انگشتان دست(dady finger where are you........)
bus(the horn on the bus goes beeb beeb bee
جدیدا همه شعرهاتو باید با گیتار بخونی بابا بزنه شما بخونی بعضی وقتها هم خودت گیتارو میگیری و هم میخونی هم میزنی خیلی گامهارو هم رعایت میکنی.شعر ba ba black ship کامل با گیتار میخونی.
شبها که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره البته هنوز کامل بلد نیستی و دست وپا شکسته میخونی.
عاشق عموپورنگی و اون شعر کیه کیه در میزنه من دلم میلرزه.
مامان جون بهت گل گل گل گل از همه رنگ سرتو با چی میشوری با شامپو گلرنگ!!!!!یادت داده به یاد دوران کودکی ما!!!
شعر من در آورده بابا مهدی رو!!!! خیلی دوست داری:اون دختره چشاش شبیه آهوست مژه ها کمونی داره صورتهای گردی داره لبای کوچولو داره کی بوده؟بعد خودت با صدای بلند داد میزنی میگی معلومه!!دیانای بابا بوده دیانای بابا بوده
Ab c d رو بدون اینکه ما بهت آموزش بدیم تا آخر یاد گرفتی حتی اون قسمت
now l know my abc رو انقدر قشنگ میخونی.
عاشق این هستی بابا ریموت درو بده شما و درو باز میکنی و میگی open the door
وقتی صدات میکنیم میگی جونم.و هر کاری ازت بخوام میگی چشم
هر وقت خاله واست غذا بفرسته هنوز از گلوت پایین نرفته میگه پاشو خاله جون زنگ بزنیم بگم خاله جون مرسی بووووه دادی.ولی خورشت هم بده خورشت!!!!
فکر کنم داری بیدار میشی برم نمازمو بخونم که خیلی دیر شد.دعا میکنم بتونم دوباره برگردم و خاطرات عیدو بنویسم