اندر احوالات نوروز 94
عزیز مامان!
به دلایل مختلف وقت نکردم که زودتر بیام و خاطرات دومین نوروز باهم بودنمونو بنویسم.
از خاطرات شیرین اگه بخوام شروع کنم دیدار با خانواده دایی سعید بود که بعد از ماهها انتظار چهارم عید اومدن و همه رو خوشحال کردن.یه روز هم رفتیم عید دیدنی خونه خاله های مامان.مثل همیشه دختر خانمی بودی و تا مقصد تو صندلیت نشستی و اصلا مامانو اذیت نکردی.تو راه برگشت هم همگی باهم رفتیم سرزمین عجایب و کلی بازی کردی.از هر وسیله بازی که میومدی پایین تا میخواستیم بریم سراغ وسیله بعدی یه دفعه میدیدیم دیانا خانم داره میره سوار وسیله قبلی بشه.فدات بشم که اگه به یه چیز گیر میدادی دیگه ول کن نبودی.آخرش هم همه با هم سوار قطار شدیم و کلی با هم هووهوو چی چی خوندیم.
دیانا خانم در آغوش پدرجون مهربون(تیراژه)
روز سوم عید قرار بود سه تایی بریم شمال ویلای عمه مریم. ولی نمیدونم امسال از آخرهای اسفند چه سرما خوردگی نحسی گریبان خانواده مارو گرفته بود و تا عید و سیزده بدر هم ادامه داشت.من به شدت آنفولانزا شدم. طوریکه نتونستیم خونه خیلی از اقوام واسه عید دیدنی بریم. شما هم در حال دندون درآوردن و مدام آبریزش از دهان و بینی داشتی.ا نقدر بزاقت میرفت که هر جا میرفتیم باید چند دست لباساتو عوض میکردم. روز قبل از رفتن بابا مهدی رفت پارکینگ که ماشینو مرتب کنه که با زانو درد شدید اومد بالا.آ خه از قبل به خاطر دوچرخه سواری که داشت زانو دردش شروع شده بود ولی از اونجایی که آقایون به درداشون اهمیت نمیدن هر چی من اصرار به انجام ام آر آی داشتم ایشون پشت گوش انداختن تا اینکه به طور کامل زانوش قفل کرد و نتونستیم بریم شمال.صد در صد مصلحت نبوده که بریم.چون هم هوا خیلی سرد شده بود هم جاده ریزش کرده بود.
روز سیزده هم امسال نوبت خونواده بابا مهدی بود که باید با اونا میشدیم.آخه ما سیزده بدر و شب یلداهارو هر سال چرخشی با یه خانواده هستیم.سالی که با خونواده مامانیم خیلی راحت هستیم چون مکانمون باغ پدرجونه وهر وقت که بریم همه چیز آماده هستش.
ولی امسال چون شما هم خیلی دیر از خواب پاشدی سر ظهر هیچ جای مناسبی واسه نشستن پیدا نکردیم تا خاله بابا زنگ زد و همه رو باغ گوجه سبز دامادش که میشه عموی من دعوت کرد.از اونجایی که بابا مهدی و شوهر خاله فاطمه پسر خاله هستن و امسال خاله فاطمه هم با خانواده شوهرش یعنی خاله بابا بودن ما هم به اونها ملحق شدیم و خیلی خیلی خوش گذشت.محمد جان پسر عموی مامان ارگشو آورده بود و مدام آهنگ زدو شما هم که همیشه قر تو کمرت فراوونه با عموی مامان و امیر محمد کلی رقصیدی.چون باغ پدر جون هم اونجا بود با هم رفتیم اونجا تا تو جای خلوت غذای شمارو بدیم.بعدش تو ماشین دور زدیم تا خوابت برد.بیدار که شدی با خانواده دایی و خاله ها و مامان جون کلی عکس انداختیم و برگشتیم سمت خونه.
خداکنه امسال هم مثل سال قبل واسه ما و همه ایرانیان سال خوبی باشه و همه جمعهای خانوادگی شاد شاد باشه..
راستی عزیزم!
امروز متوجه شدم دندون هشتم پیش جانبی پایین راست هم در اومده ولی چون اصلا نمیذاری کسی به دهنت نزدیک بشه نمیدونم چند وقته که در آوردی.در هر صورت مبارکت باشه و خسته نباشی عزیزم