پرنسس دیاناپرنسس دیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

دیانا;مسافر زیبای پاییز

گلبرگ چهاردهم گل زیبای زندگی

1393/10/30 8:40
نویسنده : مامان
440 بازدید
اشتراک گذاری

دختر مهربونم!

امروز آخرین روز ماه دی و آغاز ماه پانزدهم زندگی قشنگته.

این روزها خیلی خانم شدی و کوچکترین مشکلی باهات نداریم.خداروشکر غذا خوردنت خیلی بهتر شده و با اینکه تو این مدت چندتا دندون با هم درآوردی ولی ماشالله رشد خوبی داشتی البته انصافا تو این مدت که بابا خونه بود خوب بهت رسید و به قدری خونه رو آروم نگه میداشت طوریکه گل دختری تا نزدیکهای ظهر میخوابید!!

اما روزهای خوش تموم شدو هم امتحانات بابا شروع شده و هم بابا از فردا واسه یه کار جدید  راهی تهران میشه البته اینم از خوش قدمی دختر گلم هستشبوس.خدا کنه رفت و آمد خستش نکنه ولی چون کار مورد علاقه اش هست و دیگه محیط کارش دانشگاهی نیست فکر کنم بتونه تو کارش موفق بشه.هرچند که هنوز کارشو شروع نکرده نگران دوری از شما ست و مدام میگه اگه تهران خونه هم بخریم من یک شب بدون دیانا نمیمونم!!!

دخترم شما به قدری مهربون هستی که همیشه منو بابا از کارات تعجب میکنیم.مثلا عاشق جمع سه نفرمون هستی و هر وقت بابا میگه دیانا خانم!بریم ددررر...پشت سر هم شروع میکنی به گفتن تی تی(یعنی لباسهای بیرونت)فدات بشم که وقتی هم تو ماشین میشینیم با خوشحالی میگی:مامان   بابا    قاقا(یعنی ماشین)این کلماتو بارها و بارها تکرار میکنی ولی چون هنوز اسم خودتو بلد نیستی فقط من و بابارو میگی.بابا هم کلی ذوق میکنه و جملات شما را اینطور کامل میکنه:مامان بابا دیانا قاقا  نانای..بعد آهنگ مورد علاقمونو میذاره و همه با هم جیغ میکشیمو دست میزنیمخنده

اگه تو مسیر بهت خانم و آقا نشون بدم میگی قاقا(کاربرد دیگه قاقا یعنی آقا) و واسشون بوس میفرستیبوس

دیروز ناهار خونه بابا امیر بودیم.با دیدنش کلی ذوق کردی و خندیدی و وقت ناهار تا بابا امیر نیومد کنارت غذا نخوردی.مدام بهش نگاه میکردی و میخندیدی.بعد از غذا هم خیلی آروم بغل مامان خوابیدی و اون روز هم خاطره خوشی واسمون گذاشتی.

به شدت از گریه کردنهای امیر محمد و محمدمهدی ناراحت میشی.مخصوصا که امیر محمد امسال کلاس اولی هستش و اکثر اوقات موقع نوشتن مشقهاش خاله فاطمه رو حرص میده ولی تا امیر اشکهاش در میاد شما ناراحت میشی و میگی انیر...او هم انقدر شمارو دوست داره و به خاطر شما مسئله ختم به خیر میشهچشمک

 چون بابا امروز امتحان داشت وصبح زود باید میرفت تهران ما دیشب خونه خاله خوابیدیم تا صبح مجبور نشم از خواب بیدارت کنم.واسه همین دیشب تو ماشین بابا مهدی انقدر دور زدیم  تا شما خوابت برد ولی افسوس و صد افسوس که بعد از اینکه به خونه خاله زهرا رسیدیم همه خوشحال که دخملی زود خوابید که ناگهان دیدیم جلو در اتاق یکی خندان نشسته و مدام میگه مه(یعنی محمد مهدی)....قیافه من اون لحظه دیدنی بودعصبانی

تا اینکه بعد از کلی بازی کردن با دایی مرتضی و محمد مهدی ساعت یک شب از فرط خستگی خوابت برد.الان هم که شما خونه خاله تو خواب ناز تشریف دارید و مامان بینوا از شدت بی خوابی داره خودشو با تایپ این پست  هوشیار نگه میدارهخواب آلود

 

پسندها (6)

نظرات (9)

عمه فروغ
30 دی 93 10:57
15 ماهگیت مبارک مبارک دیانای مهربون و شیرین زبونم ان شاا.. 120 ساله بشی عزیزم
مامان
پاسخ
مرسی عمه مهربون آرشیدا جونی
مامان ریحانه
30 دی 93 11:42
ورود دیانا جونم به 15 ماهگی مباااااااااااااااااااااااارک مامانی چقدر ناز شده این دیانای خوشگل ما باور کن با خوندن متن دیانا رو پیش خودم تصور می کردم با تمام حرفهای نازی که میزنه و کلی ذوق کردم اونجا که گفتی خندان رو به رو تون نشسته بود وااای که چقدر خندیدم بهت حق میدم عزیزم که عصبانی شده باشی ولی به شیرینی خنده ی دیانا جون فکر کنی عصبانیت خودش میره الهههههههههههههی من فدای این ملوسک بشم عززززززززیزم خیلی ببوووووووووووس دیانا طلا رو
مامان
پاسخ
مرسی گلم.بچه ها هر چی بزرگتر میشن مشکلاتشون هم بزرگتر میشه ولی کارهاشون بامزه و خنده دار میشه
عمو میثم و خاله مهسا
30 دی 93 19:19
15 ماهگیت مبارک دیانا گلی دندونی ما خیلی دوست داشتیم...یادتون باشه به ما ندادین اااااا امیدواریم هرجا که هستید دلتون شاد باشه و خرم
مامان
پاسخ
دندونی که قابل شمارو نداره.تشریف بیارید تا از خجالتتون در بیاییم.آخه فکر میکنم جشن دندونی بعد از جشن تولد یکسالگی خیلی جذاب نباشه.واسه همین تنبلی کردم
عمو میثم و خاله مهسا
1 بهمن 93 9:11
آخی کاش وقت داشتم براتون عروسک های نمدی گیفت دندونی میزدم- اینقدر اینروزها وقت کم دارم که نگو...اینقدر دوست دارم یه کارهایی کنم اما همش با عجله و شتابه برای خودم هم به دلم نمیشینه...اما سعی کردم بهش زیاد فکر نکنم تا بهم خوش بگذره این دوران من و میثم می تونیم پاور پوینت عکساشو بسازیم اگر بخواین عکس بدین درست کنیم هر چند می دونم الان خیلی سخته با توجه به اینکه دکتر هم شلوغ شده سرش و واقعا قابل درکه...شوخی کردیم خانوم دکتر...
مامان
پاسخ
مرسی از لطفتون عمو و خاله مهربون.با توجه به نزدیک بودن مراسم ازدواجتون فکر کنم وظیفه ما باشه بیشتر حالتونو بپرسیم و در مواقع لزوم بهتون کمک کنیم.تو این شرایط از شما هیچ انتظاری نداریم.امیدواریم همه کارهاتون به خوبی و خوشی انجام بشه و زودتر زمان موعود فرا برسه و دخملی ما بیاد تو عروسیتون برقصه
مامان سولماز
1 بهمن 93 12:37
سلام عزيزمممم خوبيد؟ديانا جوووونم خوبه؟خوشحال ميشم پيش گل پسرى منم بيايد و نظر خودتون رو بگيد با افتخار لينك شديد لطفا شما هم منو بلينك
مامان
پاسخ
سلام عزیزم.انشالله به سلامتی گل پسری به دنیا میاد و شیرینی زندگیتونو چند برابر میکنه.
عمو میثم و خاله مهسا
2 بهمن 93 0:43
ایشالا ایشالا باید اصلا با من برقصه من نمی دونم اینقدر استرس دارم خانوووم دکتر لباسم خوب میشه...امتحانم خوب می شه...عروسی خوب پیش میره...عکسامون...اما سعس کردم همه چیزو مدیریت کنم...خداییش هم دارم خوب از پسش بر میام... برامون دعا کن خانوم دکتر شما مهربونی دعات می گیره...می دونم
مامان
پاسخ
نگران نباش عزیزم.شما مثل همیشه از بار این مسئولیت هم سربلند بیرون میای.انشالله همه چیز به خوبی پیش میره هر چند که این استرس واسه همه بوده و همه این نگرانیها بعدا به یه خاطره شیرین تبدیل میشه.
مامان آنیسا
5 بهمن 93 8:33
واقعا درکش برام دشواره که این وروجکا این همه انرژی و ایستادگی در مقابل خوابیدنو از کجا می یارن آنیسا صبح زود بیدار میشه ظهرم نمی خوابه شبم به زور میخوابه ببوس دیانا گلمو خیلی بلا شده عزیز دلم
مامان
پاسخ
حالا خوشبختانه وقتی که ما خونه خودمون هستیم دیانا برنامه خوابش ثابته و خیلی مارو اذیت نمیکنه.ولی جدیدا شبها تا 12بیداره و باید خودمونو به خواب بزنیم تا راضی بشه و بخوابه
**مامان ایلیار**
5 بهمن 93 17:01
سلام مامان دیانا، چه دخمل نازی دارین ماشالله
مامان
پاسخ
سلام عزیزم.ماشالله به پسر خوشگل و توپولی شما.خوشحالم که با یه دوست جدید اون هم از شهر زیبای تبریز تو وب دخترم آشنا شدم.ببوس پسر شیرین زبونو با اون دیکشنری پیچیده اش
مامان نیلوفر
13 بهمن 93 14:01
مامان
پاسخ