گلبرگ پانزدهم گل زیبایم.....
ماهگرد پانزده ام دخترک شیرین زبونم به چشم بر هم زدنی گذشت.هر روز که بزرگتر وشیرین زبونتر میشی به خودم میبالم برای داشتن فرزند خانم و فهمیده ای مثل شما ولی از طرفی دلم واسه خاطراتی که پشت سر میمونه خیلی تنگ میشه.از اونجایی که عادت داری فیلم های دوران شیرخوارگیتو روزی صد بار ببینی وقتی منو بابا هم با شما همراه میشیم و میبینیم که دخترک 2945گرمی حالا واسه خودش خانمی شده خدارو هزاران بار شکر میکنیم ولی دلمون پر میکشه واسه دوران سپری شده که فقط خاطره ای ازش باقی مونده.....
این روزها خیلی شیرین شدی و لذت زندگی با تو برامون هزار برابر شده.به بابا مهدی علاقه وافری داری و همش در حال گفتن بابایی هستی.یه روز داشتم سیب میخوردم یه تکه هم دست شما دادم تا بخوری که سریع گفتی بابایی...یعنی چرا به بابا ندادی و فقط داریم ما دوتا سیب میخوریم
از اونجایی که بابا مهدی تو خونه باید همیشه روی کاناپه بشینه و پاهاشو دراز کنه!!!و کنترل تی وی رو تو دست بگیره و هر شبکه ای که باب میل خودش باشه رو بذاره!!!!تو ذهنت نشسته که این مکان متعلق به پدر بزرگوار و کنترل تی وی در اختیار کامل ایشان می باشد چون که یه روز که من بر کرسی پدر جلوس کرده بودم و واسه اولین بار در حال تغییر شبکه تی وی بودم به زور اومدی کنترلو از دست من کشیدی و گفتی بابایی و سریع کنترلو به پدر بزرگوار تحویل دادی
به سفره موزیکالت علاقه مند شدی و وقتی میگیم صدای فلان حیوونو در بیار اول صداشو در میاری بعد میوفتی روی سفره و شروع به بوس کردن همون حیوون میکنی
شب جمعه عروسی رویا دختر عموی مامان بود.شما هم که عاشق تی تی و ددرر مجالس شادی...وارد که شدیم شروع کردی به خوردن خیار و به حالت نشسته رقصیدن.بعد خاله زهرا شمارو برد تو سالن یه دوری بزنه.اونجا بود که تازه فهمیدی واسه اولین بار هست که تو مجلسی هستی که با کفش میتونی راه بری.و اینطور بود که تا آخر مجلس منو مامان جونو خاله هارو مستفیض کردی تا صدها بار باهات تو سالن قد م بزنیم!!
لغات جدید:
یک دو سه: یک دو دی....
حمید(پسر همسایه): حمی
بارون:بارو
توپ(بال): با
نی نی (BABY): بی بی