روزهایی که به شادی گذشت...
ناگفته های من از تعطیلات عید فطر شروع میشه که قرار بود با خاله ها و مامان جون اینا روز بعد از عید فطر بریم سمت فیروزکوه و گدوک. روز قبل از عید فطر عمومیثم (دوست بابایی) زنگ زد و گفت اگه دوست داشته باشیم بریم سمت فیروزکوه.ما هم چون دو روز بعدش با خاله ها قرار گذاشته بودیم قبول کردیم و صبح ساعت هشت روانه فیروزکوه شدیم.شما هم دختر گلی بودی و تا مقصد خواب بودی و اصلا مامانو اذیت نکردی.نزدیک ظهر بود و هوا خیلی گرم شد و ما هنوز تو ماشین دنبال مکان مناسبی واسه ناهار بودیم که ظاهرا تو اون پیچ وتاب جاده و گرمای هوا دچار ماشین گرفتگی شدی و گلاب به روتون یه ذره بالا آوردی.این هم تجربه ام شد تا دیگه قبل از مسافرتهای پیچ پیچی!!!بهت قرص ضد ...
نویسنده :
مامان
8:17