پایان پروژه از شیر گیری!!!
دلبند مامان!
مدتی بود که خیلی واسه شیر خوردن بهم وابسته شدی بودی و همش در حال نق زدن بودی و وقتی شیر میخوردی بیشتر دوست داشتی باهام بازی کنی و شیر خوردن واست یه تفریح و سرگرمی شده بود.
با اینکه اصلا دوست نداشتم تو فصل تابستون به فکر از شیر گرفتنت باشم ولی بالاخره با خاله ها تصمیم گرفتیم دفعات شیر خوردنتو کم کنیم و وقتی میای سراغم سرتو با یه کار دیگه گرم کنیم.و فقط موقع خواب بهت شیر بدم.
چند روزی به این صورت گذشت.تعطیلات شبهای قدر خاله فاطمه اینا رفتن مشهد خاله زهرا هم رفت خونه عمه های محمد مهدی و شما هیچ هم بازی نداشتی.یه روز داشتم تو وبلاگ یکی از دوستان(دنیاجون) گشتی میزدم که دیدم مامان دنیا جون هم دیگه به دنیا شیر نمیده.واسه همین یه ذره رو تصمیمم مصمم شدم.تا موقع خواب ظهر اومدی سراغم که من ناخواسته گفتم می می اوف شده(که وقتی خاله فاطمه متوجه شد کلی از دستم ناراحت شد)آخه ما دوست نداشتیم از شیر گرفتن بچه هامون با خاطره بد و ترسوندن اونها همراه باشه.البته من هم فکر نمی کردم یه بار گفتن کلمه اوف انقدر رو شما تاثیر داشته باشه و دیگه سراغم نیای.
البته هراز چند گاهی به یقه لباسم حمله میکردی ولی اگه وقت غذا خوردنت بود سرتو گرم می کردم ولی کم کم دیدم حتی وقت خواب هم دیگه سراغم نمیای. مامان فدات بشه به قدری بچه خانم و فهمیده ای هستی که با وجودیکه غر میزدی و تو تشکت انقدر میغلتیدی و بهونه میگرفتی ولی سراغ می می نمیومدی.(غرورت سر خودم رفته)
تا اینکه به صورت باور نکردنی دیدم بدون هیچ اذیت وآزاری هیچ رغبتی به شیر خوردن نداری و با کمک خدا این مرحله از تکاملت هم به خوبی سپری شد و الان دختر گلم حدود یه هفته ای میشه که دیگه می می نخورده.مامان فدای خانمیت بشه.
خداحافظ بیداریهای شبانه..
خداحافظ قطره شیر افزا،رازیانه....
خداحافظ نوازشهای لطیف دستان کوچک دخترکی معصوم بر لبها و گونه های مادر...
و...
خداحافظ زیباترین حس مادری