پرنسس دیاناپرنسس دیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

دیانا;مسافر زیبای پاییز

اندر احوالات ما

1394/4/11 12:00
نویسنده : مامان
626 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام و آرزوی قبولی طاعلات و عبادات همه دوستان  عزیز و مهربونم

این روزها با وجود گرمای شدید هوا و ماه رمضان حسابی اوضاع سختی رو دارم.با اینکه امسال هم نتونستم روزه بگیرم ولی اینجا به قدری هوا گرمه که حتی بیرون رفتن معمولی هم آدمو کلافه میکنه.بابا مهدی هم مدتی هستش که واسه کار  به تهران رفت و آمد میکنه و همه مسئولیت زندگی و بردن و آوردن شما بر عهده منه.واسه همین مجبورم صبحها زودتر از همیشه بیدار شم و شمارو با کالسکه ببرم خونه خاله.خوشبختانه خونه خاله زهرا چهار پنج تا خونه باهامون فاصله داره و چون زود میرسیم خدارو شکر از خواب بیدار نمیشی.بعدش سریع میرم پیاده روی تا اگه خدا بخواد از این اضافه وزن نجات پیدا کنم.چون دلم نمیاد تو ساعتهایی که کنارت هستم تنهات بذارم واسه همین ترجیح میدم صبحها که پیش خاله هستی برم پیاده روی.

البته این وسط روزگار  بابا مهدی هم خیلی سخت شده.هر روز با زبون روزه صبح زود از خواب بیدار میشه میره سر کار و غروب برمیگرده خونه.ولی چون خدارو شکر از شرکتش راضی هستش و واسه بهتر شدن آینده شما سختیهارو تحمل میکنه.ولی تحمل یه شب دوری از شمارو نداره و به عشق دیدنت خودشو زود میرسونه خونه.ان شالله خدا کمکمون کنه و بتونیم  یه خونه تهران بخریم تا هر از چند گاهی ما هم بریم پیش بابا بمونیم تا هم بابا دلتنگ شما نشه و هم از رفت و آمد هر روز راحت بشه.

هفته قبل یه شب دائی سعید واسه انجام کارهاش اومد ایران و زود برگشت.شما این دفعه از دایی خجالت نکشیدی و باهاش صمیمی شده بودی.اون شب هم کنار دائی شب خوبی رو داشتیم.هر چند که اون شب آرنوشای قشنگم چون از بابا سعید دور شده بود خیلی ناراحت بود و همه واسه دلتنگی اون ناراحت شدیم.

ان شالله که آخر ماه رمضون خانواده دائی سعید میان و برادرزاده های قشنگمونو میتونیم تو آغوش بگیریم.

دیشب تولد دائی مرتضی بود وخاله زهرا همه رو واسه افطار دعوت کرده بود.شما با دیدن خواهر زاده های دائی مرتضی کلی خوشحالی کرده و به هانیه جون که هفت سالش بود میگفتی نی نیقه قهه

انصافا ،هم هانیه و هم سروش که کلاس پنجم هستش عاشق بچه بودن و حسابی هواتو داشتن هر جا که پسر خاله های عزیزت!!!شمارو وارد بازی نمی کردند هانیه و سروش وساطت میکردند و باهات بازی میکردند.

وقت خداحافظی هم به سروش میگفتی :سوشی بای بایخندونک

اون شب هم به خوبی و خوشی گذشت و شما واسه اولین بار سالاد ماکارونی باسس مایونزو تست کردی که ظاهرا بدت نیومد.ولی متاسفانه داری به شیرینی علاقه مند میشی و آخر شب با دیدن شیرینی خامه ای از خود بی خود شده بودی.فکر کنم تو زمینه مصرف شیرینی و شکلات خاله زهرا بهت آزادی داده وگرنه من کاملا با خوردن اینا مخالف هستم و دوست ندارم اضافه وزن پیدا کنی.

مدتی بود که خیلی واسه شیر خوردن اذیتم می کردی.طوریکه شیر خوردن شده بود تفریحت.از دیروز تصمیم گرفتم شیرتو کم کنم.واسه همین مجبورم مرتب سرتو گرم کنم تا حواست پرت بشه.مثلا دیروز ساعت پنج صبح شیر خوردی تا شب وقت خواب دیدم داری بهونه میگیری.ولی تا یه ذره شیر خوردی سریع خوابیدی.امروز هم اگه خدا کمک کنه تصمیم دارم بی رویه بهت شیر ندم تا وابستگیت کمتر بشه 

رشد کلامی دیانا خانم تو نوزده ماهگی:

دیگه داری جملات سه کلمه ای میگی مثلا مامان مداد بده(عاشق نوشتن هستی و هر جا میریم باید واست دفتر ومداد ببرم.در حالت ایستاده هم مینویسی)

وقتی بابا میخوابه بهت میگم هیس!!شما هم یاد گرفتی انگشتتو میذاری رو بینیت و میگی هیسسسس

اگه کار نادرستی انجام بدی میگی ببخششیید(با مد طولانی)

وقتی بهت میگیم شعر آمد دوباره رو بخون شروع میکنی:گنجشک لالا      امیر لالا(به اضافه اسم کل افراد فامیل) آمد دوباره       مهتاب لالا.....

میز (table):تیبوو..

یه کبوتر پشت پنجره داریم که نمیدونم چرا به صداش حساسیت داری و تا صداشو میشنوی میگی قوقولی بولون  (برو)

خوردنیهای مورد علاقه این ماه:

میگو. که بهش میگی میمو

با کمال تاسف شیرینی و شکلات!!!(به قول خودت دودولات)

خاک شیر

گیلاس و آلبالو انگور که بهشون میگی قل قلی

دوست دارم هوارتا(امیدوارم پست بعدی پروژه از شیر گرفتنت باشه)واسم دعا کنید موفق بشم

 

پسندها (6)

نظرات (6)

نقاشی
13 تیر 94 12:35
سلام! شما هم می توانید برای کودکان خود نقاشی های زیبا بکشید و به آنها نیز یاد دهید. ما در اینستاگرام به شما آموزش می دهیم چگونه با استفاده از ساده ترین حرکات نقاشی هایی زیبا و جذاب برای فرزندانتان بکشید. در کمترین زمان، نقاشی های مختلف از حیوانات، اشیاء، اشخاص، شخصیت های کارتونی و ... بکشید. از اینکه ما را در اینستاگرام فالو می کنید سپاسگزاریم. www.instagram.com/chibekesham
عمه فروغ
13 تیر 94 16:32
تولد دایی جونت مبارک دیانای گلم ان شاا.. که 120 ساله بشند ای جووووونم به دیانای شیرین زبونان شاا.. که در پروژه از شیر گرفتن هم موفق باشی عزیزم
مامان
پاسخ
ممنون از لطفت فروغ جون.دعا کن که تو این گرما دیانا خیلی اذیت نشه و بتونم راحت از شیر بگیرمش
مامان افسانه
14 تیر 94 0:50
سلام به دوست گل و فرشته ماهش خوبین ؟ دلم براتون تنگ شده بود الهی همیشه سلامت باشین فدای صحبت کردنت ماه من بوووووووووووووووووووس برای روی ماهت گلممممم
مامان
پاسخ
سلام دوست عزیزم.خیلی کم پیدا شدی. خوش به حالتون که دنیا خانمو از شیر گرفتی واسه من هم دعا کنید بتونم سربلند بیرون بیام.ببوس دنیای نازمو
مامان ریحانه
14 تیر 94 13:08
سلام عزیزم نماز و روزه های شما هم قبول وااااااااااای از گرمای هوا نگید که واقعا کلافه کنندس واقعا در این روزهای روزداری که سخت ترم شده شما تهران زندگی نمی کنید چون از آدرس خانه ی کودک پرسیده بودید فکر کردم شما هم تهران زندگی می کنید به هر حال رفت و آمد تو این روزا خیلی سخته خدا تن بابا مهدی و سلامت نگه داره چشمتون روشن به خاطر اومدن داداش گلتون تولد داداش گلتونم مبااااااااااااااااارک چه خوب که با این روش شیر خوردنش و قطع میکنی واقعا روش کم کردن تدریجی دفعات شیر دهی از نظر روحی به کودک و حتی به مادر آسیب نمی رسونه فدای شیرین زبونیاش بشم قوقولی بلون وای نمیدونی چقدر خندیدم دلم میخواست بودم و می چلوندمش عزززززززززززززیززززززززم نوش چونش تمام چیزهای خوشمزه خصوصا اون میوه های قلقلی دیانای نازو خیلی ببوووووووووووووووس
مامان
پاسخ
طاعات شما هم قبول باشه عزیزم. دعا کنید بتونم راحت دیانارو از شیر بگیرم.میخواستم بذارم زمانیکه هوا خنک تر باشه ولی دیدم داره خیلی وابسته میشه و کلافه ام کرده. دائی مرتضی شوهر خاله زهرای دیانا هستش.دیانا یه دائی داره که اون هم پیشمون نیست.ولی انصافا شوهر خاله های خوبی داره که جای دائی واقعی رو پر میکنن. خودم هم عاشق قوقولی بولون هستم.واصلا دوست ندارم درستشو یاد بگیره تو این شبهای عزیز خیلی برامون دعا کنید
مامانی بهار
18 تیر 94 2:44
هزارماشاالله به دیانا جونم
مامان
پاسخ
مرسی گلم
مامان نیلوفر
18 تیر 94 17:06
فدای ببخششییدگفتنش بشم خیلی خوبه که دارید تدریجی از شیر میگیریدش ولی یکم زود نیست؟آخه به من هم میگن نیلوفر را از شیر بگیرمش ولی دلم نمیاد هرچند همین باعث شده کمتر غذا بخوره بهر حال موفق باشی تولد دایی مرتضی هم مبارک باشه
مامان
پاسخ
قربونت برم عزیزم.به نظرم زود نیست.چون دیانا شکر خدا غذا خوب میخورد فقط واسه تفریح سراغ من میومد و کلافه ام میکرد.تقریبا بیست ماه خورد و دیگه داشت بهم وابستگی بیش از حد پیدا میکرد .تا حالا که موفق بودیم گاها میاد سراغم ولی زود بغلش میکنم و سرشو گرم میکنم.دعا کنید به خیر بگذره