پرنسس دیاناپرنسس دیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

دیانا;مسافر زیبای پاییز

روزهایی که به شادی گذشت...

1394/5/5 8:17
نویسنده : مامان
532 بازدید
اشتراک گذاری

ناگفته های من از تعطیلات عید فطر شروع میشه که قرار بود با خاله ها و مامان جون اینا روز بعد از عید فطر بریم سمت فیروزکوه و گدوک.

 روز قبل از عید فطر عمومیثم (دوست بابایی) زنگ زد و گفت اگه دوست داشته باشیم بریم سمت فیروزکوه.ما هم چون دو روز بعدش با خاله ها قرار گذاشته بودیم قبول کردیم و صبح ساعت هشت روانه فیروزکوه شدیم.شما هم دختر گلی بودی و تا مقصد خواب بودی و اصلا مامانو اذیت نکردی.نزدیک ظهر بود و هوا خیلی گرم شد و ما هنوز تو ماشین دنبال مکان مناسبی واسه ناهار بودیم که ظاهرا تو اون پیچ وتاب جاده و گرمای هوا دچار ماشین گرفتگی شدی و گلاب به روتون یه ذره بالا آوردی.این هم تجربه ام شد تا دیگه قبل از مسافرتهای پیچ پیچی!!!بهت قرص ضد تهوع بدم.

ناهار عمو میثم وخاله مهسا زحمت کشیده بودن و جوجه کباب درست کرده بودن.بعد از صرف ناهار به علت گرمای شدید هوا دوباره سوار ماشین شدیم و به سمت مکانی خنک حرکت کردیم.اینبار کنار یه رودخونه نشستیم و آش خوشمزه وچایی که مامان خاله مهسا زحمت کشیده بودن و درست کرده بودنو خوردیم.اونجا به قدری هوا خنک بود که تن شما لباسهای گرم کردم.اون روزر در کنار دوستهای عزیزمون خیلی بهمون خوش گذشت و ازمحبتهاشون سپاسگذاریم.

واسه دومین سفری که با خاله ها قرار گذاشته بودیم ،دایی مرتضی واسش یه کاری پیش اومد و برنامه سفر  بهم خورد و قرار شد که روز عید فطر به سمت گدوک حرکت کنند ولی من چون دیدم شما هنوز خسته سفر روز قبل هستی ما باهاشون نرفتیم و اونا خودشون عازم سفر شدن و ما تو شهر موندیم.البته به علت تغییرات جوی اون روز هوا خیلی سرد و بارونی بوده که حتما مصلحت بر این بود که برنامه مون بهم بخوره.

فردای اون روز هم عقد محمد پسر عموی مامان بود که چون بابا مهدی فردای اون روز برنامه ماموریت به بندر عباس داشت من ترجیح دادم به جشن نریم تا شما بیشتر پیش بابا مهدی بمونی.آخه شبها بابا تا از سر کار برمیگرده ساعت هفت و هشت شبه و خیلی نمیتونه واسه شما وقت بذاره.هر چند که بنده خدا همه تلاششو واسه خوشحال کردن شما میکنه....

زن دائی نوشین و آرنیکا و آرنوشا وآرش این هفته اومدن و دائی سعید هفته بعد میاد.وقتی واسه اولین بار بچه های دائی رو دیدی خیلی خوشحال شدی.آرنیکا وآرنوشای عزیزم تا شما حرف میزدی میخندیدن و هر سه تا شون اشکالاتی که تو تلفظ کلمات انگلیسی داشتی رو میگرفتندقه قههمثلا هر سه تاشون با خوندن abcdef(الفبای انگلیسی)شما میخندیدن و میگفتن چرا بقیه شو بلد نیست و فقط آهنگ میزنهخندونکنمی دونستن شما هنوز کوچولویی و کامل نمیتونی حرف بزنی.

امیدوارم جمع خانوادگی همه دوستان عزیزم مثل جمع خونوادگی ما که با اومدن دایی سعید و خانواده عزیزش گرمتر شده ،شاد و سلامت باشه.

 

پسندها (3)

نظرات (5)

آرزوهای شیرین
8 مرداد 94 10:28
سلام خدا براتون حفظش کنه جای من پیشانیشو ببوسید قدر این موقعیتی که هستید بدونید همیشه شکر گذار باشید بذار یه چیزی براتون بگم منو دوستام هر ماه جمع میشدیم یه پولی میذاشتیم روهم کمک یه فقیری می کردیم یا یه کار خیری انجام میدادیم همه جوان و نوجوانیم یکی از این ماها برخورد کردیم به چندتا بچه که حالت یتیم داشتند در مسجد اومه بودن گدایی شلوار پاشونم پاره پاره بود سه تا بچه بودن یه دختر که کلاس دوم بود چشمشم زخم بود بزرگشون بود پیش خالشون زندگی می کردن که اونم به زور خرج خودشون می داد خیلی حالم گرفته شد نون شب به زور گیر می آوردن اونام بچه بودن دیگه تونستیم یه بار بهشون کمک کنیم اما دیگه گروه بهم خورد....... ببخشی ناراحتتون کردم فقط یه کم دلم پر بود باید خالی میشد موفق باشید یا حق
مامان
پاسخ
سلام عزیزم.ممنون که به ما سرزدید. دقیقا حق باشماست.آدم از دیدن بچه های یتیم دلش به درد میاد حالا اگه به نون شب هم محتاج باشن که دیگه بدتر... خدا خیرتون بده که به فکر این افراد هم هستید.دعا میکنم همیشه در همه مراحل زندگی موفق و پیروز باشید
عمو میثم و خاله مهسا
10 مرداد 94 9:45
سلام خانم دکتر عزیز- این چه حرفیه ما کاری نکردیم- خدا شما رو حفظ کنه و همیشه شاد باشید و سلامت- امیدوارم دوستیمون پر رنگ تر و پابرجاتر از همیشه باشه و در کنار هم لحظات بهتر و شادتری را تجربه کنیم. امیدوارم خداوند به جمع صمیمی خانوادگی تون نشاط و برکت روز افزون هدیه کنه... الهی آمین
مامان
پاسخ
ممنون از لطفتو و مهربونیتون عزیزم.ببخشید که ما تو سفر به خاطر داشتن یه دیانای کوچولو یه مقدار بهم شلخته هستیم وعمو میثمو حرص میدیم
عمه فروغ
11 مرداد 94 11:41
سلام خوب هستید؟دیانا گلی خوبه؟ خوشحالم که سفر بهتون خوش گذشته همیشه به شادی و گردشخدا رو شکر که با اومدن خانواده دایی روزهای شادتری داری دیانای گلم ان شاا.. که همیشه محفلتون گرم باشه و در کنار عزیزانتون روزگار بگذرانید
مامان
پاسخ
سلام فروغ جون.ما خوبیم.امیدوارم روزگار شما هم بر وفق مراد باشه.مرسی از محبتتون.بوس واسه آرشیدا و عمه مهربونش
مامان افسانه
11 مرداد 94 18:04
سلام دوست مهربونم خوبید ؟ دلمون براتون خییییلی تنگ شده بود عزیزم خدا رو شکر که ایام به کام بوده و حسابی کنار عزیزانتون لحظات قشنگی داشتین روی ماه دیانای نازمو ببوس که واسه من خارجی صحبت میکنههههه بوووووووووووووووووووس برای دیانا و سه تا فرشته کوچولوی دایی مهربون
مامان
پاسخ
سلام گلم.ممنون خوبیم ان شالله شما هم خوب و خوش باشید آ ره.این خارجی حرف زدن دیانا واسه خودش عالمیه.دوستامون اومده بودن خونمون هر چی میگفتیم اسم پسرشونو صدا کنه همش میگفت بی بی.یه جورایی بچم رفته تو جو!!! ببوس دختر خوشگلو نازمونو
مامان نیلوفر
25 مرداد 94 16:55
زیباترین گل هستی روزت مبارک[پاسخ ممنون از لطفتون گلم