اولین شبی که بابا مهدی رفت سفر...
چهارده مرداد بابا مهدی جهت ماموریت کنسل شده قبل،عازم سفر به بندر عباس شد.همه دل نگرونیمون این بود که شما تو اولین شب دوری از پدر ،احساس ناراحتی نکنی.واسه همین رفتیم خونه خاله زهرا و مامان جون اینا هم اومدن اونجا تا حسابی دورت شلوغ بشه.خدارو شکر اون شب کلی بازی کردی و خیلی راحت خوابیدی و اصلا سراغ بابارو نگرفتی.فردای اون روز بابا مهدی با یه عالمه سوغاتهای خوشگل برگشت و شما و محمدمهدی و امیر محمد با دیدن سوغاتهاتون کلی خوشحالی کردید.
جمعه ناهار به خاطر اومدن دائی سعید همه خونه مامان جون بودیم.اونجا کلی با پسرخاله ها و بچه های دائی سعید بازی کردی و حسابی خوش گذروندی.شب هم مراسم نامزدی مونا جون دختر عموم بود که به قول خودت تی تی عروسی پوشیدی !!!وبه سمت خونه عمو حرکت کردیم. یه تایمی کنار خودم بودی و بعدش فرستادم پیش پدرت تا من یه نفس راحت بکشم. ظاهرا حسابی پیش بابا مهدی بهت خوش گذشته و کلی رقصیدی.اینجاست که میگن شما کوچولوها دردسراتون و غر زدنهاتون مال مامانهاست ولی قر دادن و نانای کردنتون مال باباها....
دختر نازم .از اینکه دیگه تو همه مجالس جشن و شادی تو در کنارمی احساس آرامش میکنم و خدارو هزاران بار برای داشتن دختر نازی مثل شما شکر میکنم.دوست دارم هوارتاااااااااا.....