شیرین زبونه بیست و یک ماه ما...
تو یه چشم برهم زدن دخترک عزیز مامان بیست و یک ماهگی رو هم تموم کرد و وارد ماه بیست و دوم زندگیش شد.این روزها هر روز شیرین تر از قبل میشی و با حرف زدنت دل همه رو میبری.
عاشق جشن تولد هستی و واسه تولد دوسالگیت از الان برنامه ریختی و تموم داستانی که بابا مهدی واست ساخته رو مو به مو تعریف میکنی:
بابا مهدی میگه:دیانا خانم بابا میخواد واست چی بگیره؟
دیانا:تولد بوووززووورگ(بزرگ)دستهاتو باز میکنی
بابا:کیا تو تولدت بیان؟؟
دیانا:بی بی بیا..مهدی بیا دایی خاله...
بابا:دیانا تو تولدت چی می پوشی؟
دیانا:تی تی علوسی(عروسی)
بابا:موهاتو چه کار میکنی؟
-گل بزنم
بابا:شمعو چکار کنی؟
-فوت کنم(ادای فوت هم در میاری)
بابا:بعد بگیم...
-یک دو سه تولد تولد تولدتت !!!(بابا عاشق این دقتت هستش که حتما باید بگی تولدتت)مبارک...
روزی هزاران بار این سناریو تکرار میشه.حالا روی صحبتت هر کی میخواد باشه(چغال یا بقال مهم نیست)
بابا:دیانا خانم بابا شمارو چقدر دوست داره؟
دیانا:یه دنیااااااااااااا(با کشش طولانی دستهاتو هم باز میکنی)
عاشق بنزین زدن بابا هستی.تا بابا از سر کار بیاد روزی هزار بار میگی:بابا میدی(مهدی) تیران (تهران) بینزززین(بنزین) سورسوره بازی.جمله بندیش این میشه که بابا مهدی از تهران بیاد بریم بنزین بزنیم بعد بریم سرسره بازی.جالبه تو پارک که هستی اصلا تمایل به تاب بازی نداری ولی سرسره تو هرسایزی که باشه رو رد نمیکنی.
هر جابسم الله الرحمن الرحیم ببینی میفهمی در ارتباط با نماز هستش.شروع میکنی به نماز خوندن و به جای مهر رو اون سجده میکنی و بسم الله......رو بوس میکنی.
هر وقت محمد مهدی یا امیر کار خطرناکی انجام بدن میگی امیر بیییشین..مهدی بیشین(عاشق این بیشین گفتنتم)
هر اتفاق جالبی برات بیوفته میگی مامان بیبین(کلا به همه افعال ی اضافه میکنی)بیشین.بیبین.....
با دستت مدل اسفند دود کردنو در میاری.دستاتو میچرخونی و به تقلید از من میگی:الله محمد عجل محمد
موقع بالا رفتن و پایین اومدن از پله ها یا بلند شدن از رو فرش میگی:یا ععی(یا علی)
چون همیشه زحمت تهیه گوشت خونمونو بابا امیر میکشه تا از جلو قصابیها رد میشیم میگی بابا امیر گوشت....
هر وقت بابا مهدی بعد از دستشویی کردنت شمارو میبره تا بشوره از بابا یاد گرفتی موقع خشک کردنت منو صدا کنی و میگی:ملی جون بیا
انقدر به بابا مهدی وابسته شدی که تا چشم باز میکنی میگی بابا مهدی نیست.تیران
یکشنبه هفته پیش که روز دختر هم بود تولد امیر محمد بود.مثل همیشه وسط مجلس در حال قر دادن بودی و موقع فوت کردن شمع تا جاییکه نفس داشتی داد میزدی و تولد تولدو میخوندی
وقتی از مجلس برگشتیم بابا مهدی به مناسبت روز دختر واست یه هدیه خوشگل هم خریده بود که کلی ذوق کردی
دیاناخانم و محمدمهدی جون میخوان برن د درا