پرنسس دیاناپرنسس دیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دیانا;مسافر زیبای پاییز

یاد باد آن روزگاران یاد باد!!!

قضیه از این قراره که اون دخترک آروم و معصوم خونه ما مدتی هستش که حسابی وروجک شده و باید در مقابل بعضی کارهاش عکس العمل جدی نشون داد محض اطلاع اینکه جدیدا خونه ما به یک تکنسین سمعی بصری مجهز شده و اکثر اوقات در حال خدمات رسانی به ما هستش در حد تیم ملی... علاقه وافری که دیانا خانم به میز تلویزیونو و دستگاه دی وی دی و.... داره واسه ما شده یه معضل.به محض اینکه سی دی هاشو میذارم و اورو مقابل تی وی میذارم ،تا غذاشو آماده کنم تا بر میگردم با صحنه جالبی روبرو میشم.طوریکه سی دی توسط دیانا خانم به وسط فرش پرتاب شده و دکمه های بینوای دستگاه هم پشت سر هم روشن خاموش میشن تا به مرز هنگ کردن میرسن وصدای بلندگوها هم که دیگه جای سوا...
8 آذر 1393

اولین جشن بودنت

مهربان دخترم!  چه لطیف است حس آغازی دوباره وچه زیباست رسیدن دوباره روز و چه اندازه عجیب است روز ابتدائی بودن وچه اندازه شیرین است امروز روز بودن...... روز تو..... روزی که تو آغاز شدی تولد قشنگت را با رقص سفید برف ها همچون سفیدی دلت بر آسمان قلبت جشن می گیریم و صمیمانه فصل شکفتنت را تبریگ می گوییم. حس بودنت مبارک   جشن تولد دیانا با تم پرنسس سوفیا به روایت تصویر بقیه عکسها در ادامه مطلب...           ریسه عکس های دیانا از 0 تا 11 ماهگی  &nbs...
1 آذر 1393

این روزهای عروسک قشنگم

پارسال این روزها کلی واسه به دنیا اومدن  دخترک شیرین زبونم هیجان داشتم و اگه یه وقتی از حرکاتش کم میشد چنان با عجله خودمو به رادیولوژی میرسوندم.مدام نگران این بودم یه وقت دخترکم زودتر از موعد مقرر به دنیا نیاد،یعنی کودک من با سلامت کامل به دنیا میاد؟؟اگه بعد از به دنیا آمدنش ترخیص نشیم و بگن به خاطر زردی باید بستری بشه.یا حتی نگران پر بودن اطاق بستریمون که از قبل اونجارو زیر چشم کرده بودم و به سوپر وایزر بخش هم سفارش کرده بودم که چون همکارم حتما حتما سعیشونو بکنن تا روز زایمان اون اطاق واسه من رزرو بشه...   خلاصه که با لطف پروردگار همه چی ختم به خیر شد و دختر مهربونم از بدو تولد چنان با ما راه اومد و کوچکترین دردسری...
24 آبان 1393

اولین محرم گل دخترم

دیانا جونم! امسال اولین ماه محرم زندگیتو تجربه کردی ولی متاسفانه به علت سردی هوا نتونستیم تو عزاداریها شرکت کنیم و همه عزاداریهامون در منزل و از طریق تلویزیون انجام شد. روز تاسوعای هرسال مامان جون وپدر جون ته چین نذری میدن و امسال هم مثل همیشه خیلی خوشمزه شده بود و وقت ناهاربه شما هم دادم و خیلی خوشت اومد وحسابی خوردی.جای خانواده دایی سعید هم خیلی خالی بود ولی به یادشون بودیم و واسه سلامتی خودشون و بچه های خوشگلشون دعا کردیم. اون روز فاطی جون دختر خاله مامان تو رسیدگی به شما خیلی به من کمک کرد و اکثرا تو بغلش بودی. شما هم از اونجایی که دختر فهمیده ای هستی و محبتهای واقعی رو خیلی خوب تشخیص میدی حتی اگه من هم پیشت نب...
15 آبان 1393

نذر نامه

یا صاحب الزمان!! فرزندم را نذر یاری قیام تو میکنم او را برای ظهور نزدیکت برگزین وحفظ کن یا مسیح حسین! یا علی اصغر! ادرکنی ...
9 آبان 1393

گذر زمان.....

دخترم! این متن زیبارو  زن دائی نوشین دیروز واسم فرستاده بود.بس که قشنگ بود وعین واقعیت منم ترجیح دادم بذارم تو وبلاگت تا شاید هر دوستی که این مطلبو میخونه واسش تلنگری باشه از گذر عمر و غنیمت شمردن زمان حال: گله ها  را بگذار! ناله هارا بس کن! روزگار گوش ندارد که تو هی شکوه کنی! زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگ تو را... فرصتی نیست که صرف گله وناله شود! تا بجنبیم تمام است تمام!! مهر دیدی که به بر هم زدن چشم گذشت..... یا همین سال جدید!! باز کم مانده به عید!! این شتاب عمر است... من و تو باورمان نیست که نیست!! ...
8 آبان 1393

فرزندم مهمان خانه ام.....

بزرگترین اکتشاف برای من این بود که فهمیدم "فرزندم مهمانی در خانه ام هست و روزی از کنارم میرود" روزها با سرعت عجیبی می گذرد و او به زودی زود از من  جدا میشود.به خودم گفتم:کدام مهمتر است؟نظم خانه یا اینکه فرزندم به خوبی از من یاد کند؟و کدام یک مهمتر است:خانه یا اخلاق و روحیه وحسن تربیت فرزندم؟ چون دانستم که او مهمان خانه من است،این باعث شد اولویتم را تغییر دهم،بعد از این مهمترین چیز نزد من آرامش خاطر من و اوست... شروع کردم به پیاده کردن نقشه ام،وطبعا مجموعه کمی از قوانین مهم را انتخاب کردم و خود را ملزم به اجرای آنها دانستم و مابقی چیزهارا بدون هیچ قید وشرطی رها کردم. از عصبی شدن و داد و فریاد زدن ک...
6 آبان 1393