پرنسس دیاناپرنسس دیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دیانا;مسافر زیبای پاییز

کنجکاویهای دیانا خانم

چی میتونه این جا باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!! باید یه نگاهی بندازم اخ جون دستگاه فشارسنج..... الان دیگه وقته طبابته مامانی نی نی رو بیار تا فشارشو بگیرم ...
15 دی 1393

تولد یونا جون

دیشب واسه شرکت در تولد یونا جان پسر خاله مریم(دوست مامان) عازم سمنان شدیم تا به قول معروف با یه تیر دو نشون بزنیم.هم شرکت در سومین سال تولد یونا جان و هم دیدن لنا کوچولو که به تازگی به جمع این خانواده وارد شده.لنا به قدری ناز و معصوم بود که با دیدنش یاد سال گذشته و دوران نوزادی دیانا جونم افتادم دیانا در کل دختر خانمی بود و با صدای بلند آهنگ و....خوب کنار اومد  مخصوصا با خاموش شدن چراغها و روشن شدن رقص نور حسابی ذوق کرده بود ولی چون خونه فرش نداشت و من دوست نداشتم دیانارو رو پارکت بذارم واسه همین مجبور بودیم دیانارو همش بغل بگیریم و یه کوچولو هم ما خسته شدیم هم دیانا از این بغل شدنهای مکرر دیشب تا برگشتیم خونه دیر وقت بود و...
13 دی 1393

دومین شب یلدای دختر پاییزیم

دختر مهربونم! امسال به خاطر اینکه شب یلدا با ماه صفر همراه شد و به خاطر کسالتی که مامان جون داشت و تا آنژیوگرافی نمیکرد خیالمون راحت نمیشد تصمیم گرفتیم شب یلدارو تو یکی دیگه از شبهای زمستون برگزار کنیم.با اینکه درمان مامان جون با موفقیت انجام شد و همه کارها خوب پیش رفت ولی ترجیح دادیم به خاطر روحیه مامان جون و اینکه مامان جون بیشتر استراحت کنه ، شب یلدای با تاخیرمونو خونه خاله زهرا برگزار کنیم. از اونجایی که دوست نداشتیم همه کارها رو دوش خاله زهرا باشه قرار شد هر کسی یه مدل غذا درست کنه و با خودش بیاره.خاله فاطمه سوپ درست کرد چون  مامان جون خیلی دوست داره و واسه شب مناسب تره.من لازانیا پختم و خاله زهرا علاوه بر تزیینات میز یل...
13 دی 1393

این روزهای شیرین گندمکم...

 عزیز دل مامان! این روزها که دانشگاه ها به خاطر امتحانات تعطیله بابا مهدی کمتر میره سر کار و خوشبختانه دیگه مجبور نیستیم صبح دختر نازمونو خونه خاله ببریم.امروز که زودتر بیدار شده بودی و رو پای بابا میخواستی دوباره بخوابی وقتی ازت خداحافظی کردم تا بیام سر کار دیدم پستونکتو   در آوردی و با دستهای کوچولوت داری برام بوس میفرستی.الهی که من فدای دختر مهربونو نازم بشم دیشب قبل از خواب بابا به شما بیسکوییت داده بود.وقت خوابت که شد در حالیکه تو دستهات هنوز اون بیسکوییتو داشتی بابا شمارو بغل کرد که بخوابونت.که دخترمهربون ما بیسکوئیتشو در حالیکه با بزاق دهان و داخل مشت گره خورده حسابی خیس شده بودو تو دهان بابا مهدی...
10 دی 1393

مروارید سوم و چهارم هم پدیدار شد.....

دخترم این روزها داره خودشو واسه بزرگتر شدن آماده میکنه و حسابی مشغول درد سرهای دندون در آوردنه.از دیروز تب کرده و دیشب تب شدیدی گرفته بود که خلاصه من وبابا تونستیم با مسکن و پاشویه تب کنترل کنیم.بابا مهدی امروز باید میرفت دانشگاه ولی وقتی دید تب بالایی داری و خودش هم حسابی بی خواب بود نرفت.منم که مرخصی بودم واسه همین امروز همه خونه پیش هم هستیم.فردا هم که تعطیلی هستش باز هم دیانا خانم پیش مامان میمونه که انشالله فردا حال دخملی بهتر بشه 
29 آذر 1393

مهارتهای جدید دلبرکم

دیانا جونم! مدتی هستش که به امیر محمد میگی انیر و به محمد مهدی میگی مه هر وقت هم که دلت هوای خونه خاله فاطمه رو میکنه پشت هم میگی انیر انیر روزی صدبار واسه بابا بوس میفرستی بابا هم که به شدت از این کارت به وجد میاد و به قول خودش میاد که شمارو بخوره .دیانا خانم که عاشق این عکس العمل باباشه جیغ زنان فرار میکنه طوریکه بارها و بارها این کارشو تکرار میکنه و به نوعی با بابایی بازی میکنه. دخترکم عاشق ماکارونی فرمی شده و به قدری در غذا خوردن احساس استقلال میکنه که باید خودش با چنگالش غذا بخوره. قبلا خیلی با پدرجون ردیف نبودی و با اینکه پدر جون خیلی دوست داره به سختی بغلش میرفتی.ولی مدتی هستش که  رابطه خوبی...
25 آذر 1393

کوچولوهای آسمانی،التماس دعا....

دیانا جونم.  امروز اربعین امام حسینه.داشتم نظرات دوستان عزیز وبلاگتو پاسخ میدادم که یه کامنت از مامان برسام کوچولو دیدم.خیلی خوشحال شدم که مامان این فرشته کوچولو رو دوباره تو وبلاگت دیدم.آخه خیلی دلمون واسشون تنگ شده و همه دوستان آرزو دارند که این خانواده مهربون بتونند با این مشکل کنار بیان و دوباره به زندگی عادی برگردند.داشتم پاسخ عطیه جونو میدادم که متاسفانه دیانا باعث شد دستم بلرزه و کل نظر حذف بشه.ابن باعث شد خیلی اعصابم بهم بریزه ولی ترجیح دادم بیام واسه مامان برسام جون یه پست بذارم و از همه مامانهای مهربون بخوام که واسه آروم شدن این مادر مهربون و اینکه تا سال آینده خدا با یه نی نی خوشگل دیگه دلشونو خوشحال کنه دعا کنند و ع...
22 آذر 1393

دومین دندون خانم گلی

چه دلنواز اومدی      اما با ناز اومدی شکوفه ریز اومدی     اما عزیز اومدی..... دخترم واسه دندون در آوردن زده رو دور تند و داره تلافی این مدت وقفه ای که داشته رو میکنه.امروز متوجه شدم که دومین دندون دخترم اینبار هم از بالا اما نه به صورت قرینه بلکه  پیش کناری بالا در اومده در حالیکه من منتظر در اومدن پیش میانی بالا بودم با این بی نظمی در در اومدن دندونهای دخترم فکر کنم باید همین روزها منتظر در اومدن دندون عقلش هم باشم ...
11 آذر 1393

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟؟؟؟؟

بعد از ماهها چشم انتظاری و شنیدن فلسفه های مختلف که هر چی دندون دیرتر در بیاد  جنس دندون با دوام تره یا دخملی تو این مورد به دایی سعید و بچه های گلش شباهت داره و مثل اونا دیر دندون در می آره،امروز که مثل همیشه دیانا دهنشو باز کرده بود و به پاهای مامان چسبونده بود و از خودش صدا در می آورد یه  لحظه احساس کردم یه چیز تیزی به پام خورد.که وقتی با کمک بابا مهدی تحقیق و تفحصو شروع کردیم معلوم شد خلاصه اولین مروارید دخملی افتخار داد و نمایان شد.ولی نه از پایین بلکه از بالا من هم از خوشحالی این همه جشم انتظاری،اول به مامان جون و بعد به خاله ها خبر دادم و اونها هم خیلی خوشحال شدن   ...
9 آذر 1393