مهارتهای جدید دلبرکم
دیانا جونم!
مدتی هستش که به امیر محمد میگی انیر و به محمد مهدی میگی مههر وقت هم که دلت هوای خونه خاله فاطمه رو میکنه پشت هم میگی انیر انیر
روزی صدبار واسه بابا بوس میفرستی بابا هم که به شدت از این کارت به وجد میاد و به قول خودش میاد که شمارو بخوره.دیانا خانم که عاشق این عکس العمل باباشه جیغ زنان فرار میکنه طوریکه
بارها و بارها این کارشو تکرار میکنه و به نوعی با بابایی بازی میکنه.
دخترکم عاشق ماکارونی فرمی شده و به قدری در غذا خوردن احساس استقلال میکنه که باید خودش با چنگالش غذا بخوره.
قبلا خیلی با پدرجون ردیف نبودی و با اینکه پدر جون خیلی دوست داره به سختی بغلش میرفتی.ولی مدتی هستش که رابطه خوبی باهاش داری و وقتی به شما میگه دیانا!بیا با پدر بریم ددررر سریع دستهاتو واسش باز میکنی تا بری بغلش.
علاقه زیادی به دایی مرتضی داری.خاله میگفت یه روز صبح که دایی داشته میرفته سر کار پشت سر هم میگفتی عمو دددر افت...فدات بشم که فهمیدی عمو نداری. ولی خاله ها و دایی های مهربونی داری که نداشته هاتو جبران میکنند.
وقتی ازت سوال میکنیم دیانا خانم!چند ساله تونه؟ انگشت اشارتو میاری بالا و میگی ااک(یعنی یک)
مامان فدای دخترک شیرین زبونش بشه که هر روز که داری بزرگتر میشی از یک طرف دلم واسه خاطرات شیرین گذشته که با یه چشم به هم زدن گذشت تنگ میشه ولی از طرفی هیجان رفتارهای جدید و شیرین روزهای در پیش رو شیرینی زندگی و باهم بودنو واسم دو چندان میکنه.دوست دارم مهربون دخترم
مامانی میشه بیای لطفا، گیرافتادم اینجا......