تولد یونا جون
دیشب واسه شرکت در تولد یونا جان پسر خاله مریم(دوست مامان) عازم سمنان شدیم تا به قول معروف با یه تیر دو نشون بزنیم.هم شرکت در سومین سال تولد یونا جان و هم دیدن لنا کوچولو که به تازگی به جمع این خانواده وارد شده.لنا به قدری ناز و معصوم بود که با دیدنش یاد سال گذشته و دوران نوزادی دیانا جونم افتادم
دیانا در کل دختر خانمی بود و با صدای بلند آهنگ و....خوب کنار اومد مخصوصا با خاموش شدن چراغها و روشن شدن رقص نور حسابی ذوق کرده بود ولی چون خونه فرش نداشت و من دوست نداشتم دیانارو رو پارکت بذارم واسه همین مجبور بودیم دیانارو همش بغل بگیریم و یه کوچولو هم ما خسته شدیم هم دیانا از این بغل شدنهای مکرر
دیشب تا برگشتیم خونه دیر وقت بود و باید صبح زود هم میومدم سر کار واسه همین الان از بیخوابی دارم غش میکنم و مریضهارو با چشمانی نیمه بسته ویزیت میکنمخدا خودش به خیر کنه.
من میرم تا اگه بشه و مریض نیاد در اتاقمو ببندم و یه چرتی بزنم در ضمن خونه خاله زهرا هم به سیستم اینترنت!!!مجهز شده و از این به بعد عکسهای به روزی ازت میذاره
دیانا خانم اماده رفتن به جشن تولد
مامانی بیا بریم دیگه