دومین نیمه شعبان دلبندم
پارسال نیمه شعبان من و بابا حاجتی داشتیم که اگه برآورده میشد باید نیمه شعبان امسال بستنی نذری میدادیم. خدارو شکر به لطف خدا و خوش قدمی دختر گلم حاجتمون بر آورده شد. ولی من متاسفانه این نذری رو فراموش کرده بودم و خاله زهرا به من یادآوری کرد. خاله فاطمه هم که هر سال شیربرنج نذری میداد به علت گرمی هوا او هم تصمیم گرفت تا با ما شریک بشه. این شد که خاله زهرا و مامان جون هم تو این خیری سهیم شدن و کل خانواده امسال شب نیمه شعبان تو شهر بستنی پخش کردیم. شب خیلی باصفایی بود.
شمارو باید جلوی در هر مغازه ای که موزیک شاد پخش میکردن در حال غر دادن و نانای پیدا میکردیم. هر کی رد میشد شمارو با انگشت نشون میداد و کلی ازت خوششون میومد.جالب اینجا که بعد از اون روز راه میرفتی و میگفتی عالی عالی عالی. بعد از مدتی و بعد از دیدن فیلمهای گرفته شده توسط موبایلها کاشف به عمل اومد آهنگی که جلو اون مغازه باهاش میرقصیدی همش تکرار میکرده عالی عالی عالی.....
فردای اون روز با خاله زهرا اینا و مامان جون رفتیم باغ وحش پارک ارم.جالبه که از دیدن حیونات بزرگ کمتر لذت بردی و گیر داده بودی به گنجشکهای پیاده روکلا حیونات کوچیک مثل بچه میمون و راسو و سمور واست جذاب تر بودن.بعد به صورت خیلی خودسر راهتو کشیدی رفتی وسط وسایل بازی که تو گوشه باغ وحش بود.بعد از کلی بازی همه به مسیر ادامه میدادیم که دوباره شما برگشت به عفب داشتی و میرفتی سمت وسایل بازی. دوست داشتی رو همه وسایل بازی بشینی و همه رو امتحان کنی منم به شما فرصت دادم تا خودت خسته بشی.
بعد از اونجا رفتیم یک مجتمع تفریحی که یکی از دانشجوهای بابا مهدی معرفیمون کرده بود.وارد مجتمع که شدیم مستقیم رفتیم قسمت شهر بازی.ولی به صورت کاملا ناگهانی و غیر مترقبه بارونی گرفت که انگار سرمون شلنگ آب باز کرده بودن.نفهمیدیم چه جوری از بالای کوه خودمونو پایین رسوندیم.وقتی به ماشین رسیدیم خیس آب بودیم.ولی چون شما بغل دایی مرتضی بودی و دایی شمارو زیر لباسش گرفته بود کمتر خیس شدی.ولی یه ذره ترسیده بودی و مدام میگفتی بالا آبوسریع لباسهاتو عوض کردم و رفتیم رستوران واسه شام.همش نگران این بودم که موهات خیسه سرما نخورده باشی که خدارو شکر به خیر گذشت و شب بارونی ما به یه خاطره تبدیل شد.
فردای اون روز با دوستهای بابا رفتیم سمت شهمیرزاد.بر خلاف اینجا هوای شهمیرزاد مثل بهشت خنک و بی نظیر بود.شما هم دختر خوبی بودی و حسابی بهمون خوش گذشت.
جمعه هم به علت خستگی زیاد خونه موندیم و غروب رفتیم خونه مامان جون و حسابی با پسر خاله ها بازی کردی.
هفته گذشته مامان جون واسه شام خانواده عمو حسین(عموی مامان)به همراه رویا دختر عموی مامان که به تازگی ازدواج کرده بودنو دعوت کرده بود اون شب خیلی دختر خانمی بودی و کلی با مهدی رقصیدی.
دختر گلم بعد از رویش سه تا از دندونهای آسیا به شدت در گیر دندون آسیا چهارمش هستش که امیدوارم اون هم به زودی در بیاد تا یه نفس راحت بکشی.
رشد کلامی دیانای عزیزم تو هجده ماه و نیمگی:
بعد از شنیدن هر صدای ناهنجاری میگی:چیییییییییی شد؟(با مد طولانی و سوالی)
بدون اینکه ما باهات کار کنیم خودت چند بار که سی دی رو گوش کردی ABCDرو یاد گرفتی و مدام تکرار میکنی.
یه روز بابا رفت بیرون دیدم پشت در خونه ایستادی و با خودت میگی بابای بچم بیا!!!آخه این جمله ای هستش که مامان جون واسه همه نوه هاش وقتی که تنها هستن میگه تا بچه ها به اومدن پدرو مادر امیدوار بشن.
در رژ لب یا خودکارو باز میکنی و بعد میبندی و با خودت حرف میزنی و میگی باز بسته...
چون دوست نداریم نوشابه بخوری ما بهت گفتیم نوشابه بده و نباید بخوری ولی دوغ خوبه و از اونجایی که شیشه دوغ و نوشابه یه شکله و بلد نیستی بگی نوشابه هر جا دوغ ببینی میگی دوغ بد.
چایی هم چون داغه و نباید بهش دست بزنی اون هم میگی چایی بده
جملاتو به خوبی ادا میکنی مثلا مامان بگیر.بابا بده.مهدی بده.
مامان فدای تو دختر شیرین زبون بشه الهی
خوردنیهای مورد علاقه این ماه شما:
آب طالبی که بهش میگی طابدی ولی چون از صدای دستگاه مخلوط کن میترسی ترجیح میدیم که چند وقتی درست نکنیم.
بستنی که به خاطر اضافه وزنت سعی میکنم زیاد بهت نده و هفته ای یکبار بخوری
کیوی.زردآلو .هلو. گوجه سبز