مراقبت هشت ماهگی
دیروز با خاله زهرا رفتی درمونگاه نزدیک خونه واسه مراقبت هشت ماهگی.تو این ماه مراقبت نداشتی ولی چون بعضی روزها یا به عبارتی اکثر روزها خوب غذا نمی خوری گفتم این ماه هم مراقبت بشی تا ببینم اوضاع چه جوریه.که خدارو شکر این ماه هم با توجه به مشکلات دندون و بد غذایی که داشتی رشد خوبی کرده بودی.مخصوصا مامان از رشد قدی ات بیشتر راضی بود.نشالله از ماه دیگه که مامان میره سر کار دیگه میای درمونگاه مامان واسه مراقبت
امروز همه خاله ها و خانواده دائی سعید خونه مامان جون دعوت بودیم.مامان جون وپدرجون نه تنها از این شلوغی خسته نمیشن بلکه تا آخرین لحظه وبیشتر از حد توانشون به همه مخصوصا نوه های ناز نازی خدمات رسونی میکنن.من هم واسه اینکه شما دختر گلی باشی بعد از اینکه صبحانه به شما دادم و یه ذره تو رورئک بازی کردی خوابوندمت.ولی تا بیدار شدی ساعت 2 بعد از ظهر شد وما تازه حرکت کردیم به سمت خونه مامان جون.وقت ناهارت که شد طبق معمول با ساز و دوهل و با کمک خاله زهرا،بابا مهدی،آبجی زهرا و حتی آرنوشا جون ضیافت ناهارو برگزار کردیمدر نهایت و با مواجه شدن با عدم استقبال دیانا خانم از غذا ،مامان جون که تجربه بزرگ کردن دوتا بچه خاله فاطمه رو داره ازموادی استفاده کرد که نه تنها دیانارو سرگرم کرد بلکه هر شش تا نوه سرگرم بازی با اون ماده شدن که از ذکر نام اون ماده غذائی معذورم
ولی نمی دونم چرا امروز خیلی غر غر کردی و نق زدی.شاید از دندونت بود شاید هم واسه این بود که دو روز دچار یبوست شده بودی.چون آخر شب که یه کاری کردیاخلاقت خیلی خوب شد.ولی در کل به من خیلی وابسته شدی و منو میبینی ناله سر میدی.غروب هم نتونستی تو اون شلوغی بخوابی.ولی من مقاومت کردم و محلو ترک نکردیم تا دخمل لوس ما یه ذره خودشو با شرایط شلوغ هم سازگار کنه.تا اینکه با مساعدت نوه های عزیز و برقراری یه آرامش نسبی البته اون هم از شدت خستگی زیاد و حکومت نظامی خلاصه ساعت 7.5 غروب دخملی تونست 45دقیقه بخوابه
وقت شام هم خاله زهرا به من گفت از آشپزخونه بیرون نرم وجلو چشم دخملی ظاهر نشم تا خاله غذاتو بده و کم کم به غذا دادن خاله هم عادت کنی.که خدارو شکر خاله تونست با کمک بابا مهدی شامتو بده خدارو شکر با خاله زهرا رابطه خوبی داری و مامان از اینکه باید پیش خاله باشی خیالش راحته.انصافا خاله زهرا هم شمارو خیلی دوست داره آخر شب و موقع برگشتن به خونه چون شما امروز تو خونه تاب سواری نکرده بودی رفتیم پارک نزدیک خونه ویه ذره تاب و سرسره بازی کردی.الان هم دختر طلای ما خوابیده و مامان باید تا بیدار نشده کارهاشو بکنه و برای خدمت رسانی و شیردهی به دیانا گلی در نیمه های شب خودمو آماده کنم