اولین مراسم افطاری دیانا خانم
موضوع از این قراره که جمعه تولد دایی مرتضی بود وخاله زهرا همه رو واسه افطار خونش دعوت کرده بود.شاید این آخرین مهمونی خاله تو این خونش بود چون به احتمال زیاد تا این ماه میرن خونه جدید که خوشبختانه این خونه هم به ما خیلی نزدیکه.دیشب شما با اینکه دندون درد داشتی و مدام لبهاتو به هم میمالیدی ولی دختر گلی بودی و مارو اذیت نکردی تا آخر شب که وقت خوابت شد و بی قرار شدی ما هم که مشغول دیدن بازی والیبال ایران و لهستان بودیم ولی به خاطر خستگی شما زود اومدیم خونه تا شما راحت بخوابی.خونه که رسیدیم بعد از اینکه شیرتو خوردی خوابیدی ولی نمیدونم چرا ساعت 4صبح بود که یکدفعه جیغ بنفشی کشیدی ومارو بیدار کردی.هر کار کردیم آروم نشدی تا اینکه احتمال دادم دل درد کرده باشی واسه همین قطره دل دردتو دادم دیگه تا صبح خوابت برد.ولی دخملی از وقتی غلطیدنو یاد گرفته دیگه مامان تا صبح خواب راحت نداره و مدام باید کنترلت کنم چون وقتی چشمهامو باز میکنم میبینم تمام زوایای تختو داری تو حالت خواب تست میکنی!!!
به به چه انگشتای خوشمزه ای
مامان ميخواي دندون گيرمو بياري؟؟؟؟ تو كيفمه...پيداش كردي يا خودم بيام
اخ جون پيداش كرد.........داره مياره
آخي ي ي ي........ چقدر حال ميده
اي واي از دستم افتاد
ممنون ماماني كه دوباره دادي دستم
مامان مليحه ميشه بياي بريم خونمون........من خوابم گرفته