یکی دیگه از اولین های دخترم

یکی یکدونه مامان! 

از دو روز پیش یاد گرفتی واسه اولین بار هردوتا پاهاتو بیاری بالا تا جائی که بتونی با دستهای کوچولوت مچ پاتو بگیری. اونقدر ذوق کرده بودی که تا شب هزاران بار اینکارو انجام میدادی. حتی وقتی واسه خواب کردن شمارو تو تابت گذاشتم باز هم میخواستی پاهاتو بگیری ولی چون نمیتونستی کلافه شده بودی. خیلی کارت بامزه بود. من که از خوشحالی فقط پشت سر هم عکس میگرفتم. آخه دختر گلم! وقتی که من و شما تنها هستیم و شما یکدفعه یه کار جدید انجام میدی کلی ذوق میکنم. از فرط خوشحالی زود به بابا زنگ میزنم و خبر میدم. اون بنده خدا هم اگه وسط تدریس هم باشه گوشیو جواب میده و کلی ذوق میکنه. بعد مامانی شروع میکنه به زنگ زدن به مامان جون و خاله ها!!آخه از خوشحالی دوست دارم به همه خبر بدم. چون خیلی شیرینه وقتی منو شما تو حال خودمونیم و یکدفعه از شما یه کار جدید میبینم. 

عسل مامان! 

مدتی میشه که از نشستن رو تابت خیلی لذت میبری و اگه وقت خوابت باشه خیلی راحت داخل تاب خوابت میبره. من از این بابت خیلی خوشحالم. چون خیلی بهتر از قبل میتونم به کارهام برسم و مامانی کمتر خسته میشه. خیلی هم به برنامه عمو پورنگ و خاله شادونه علاقه داری. وقتی پهلوونو تو عمو پورنگ میبینی از خوشحالی جیغ میکشی.خلاصه که من این روزها با دختر طلام تو خونه حال میکنم. یه روز داشتم باهات صحبت میکردم که دیانا جونم من باید 4 ماه دیگه برم سر کار و شما باید پیش خاله زهرا بمونی. شما دوست داری مامان بره سر کار؟ بعد به شما وقت دادم صحبت کنی و نظر بدی. اگه بدونی چقدر قشنگ به مدت 5 دقیقه با صدای بلند حرف میزدی. فکر کنم داشتی نظر میدادی که پیش شما بمونم و سر کار نرم. ولی من به شما گفتم که خاله زهرا از مامان هم مهربونتره و شما آروم شدی... 

دخملی بیدار شد میرم بهش برسم