همیشه اولش خوبه،همیشه آخرش سخته......
امروز ظهر دایی سعید اینا عازم بازگشت به ابوظبی شدن و مارو با کلی خاطره از خوشگلهای عمه تنها گذاشتن. دیشب واسه خداحافظی همه خونه مامان جون جمع شدیم.یادش بخیر.شب اولی هم که تازه رسیده بودن همه اونجا جمع بودیم ولی چقدر این دوشب با هم متفاوت بود.بچه ها تا آخرین لحظه با هم بازی میکردن و صدای خوشحالیشون کل فضای خونه رو پر کرده بود.آرنیکای قشنگم که اونقدر احساساتی شده بود که چند بار تقاضا کرد دیانارو تو بغلش بذارم تا خودش تنهایی بغلش کنه.آرنوشای مهربونم روزهای اول که تازه اومده بودن وقتی بهش میگفتن: اینجا بهتره یا ابوظبی؟میگفت ابوظبی .ولی ظاهرا روزهای آخر در جواب این سوال گفته:گرمسار بهتره.چون تو گرمسار محبته!!!الهی عمه فدای این احساس پاک و قشنگت بشه که با این حرف دل همه رو کباب کردیموقع خداحافظی هم امیر محمد و محمد مهدی کاسه آب به دست جلو در ایستاده بودن که محمد مهدی یه دفعه جو گیر شده و شروع کرد به حلالیت طلبیدن از آرنیکا که تو ماشین نشسته بود. داد میزد میگفت :آرنیکا ببخش اذیتت کردم.همش شوخی بودامیر محمد هم اونقدر هول شد که کاسه آبشو ریخت رو صورت مهدی.هم تو اون لحظه خداحافظی بغض کرده بودیم هم از کار این دوتا وروجک خندمون گرفته بود.نمیخواستم این پست رو غمگینش کنم.مطمئنا به خوشگلهای عمه در کنار پدر و مادر مهربونشون و با داشتن اون همه امکانات بیشتر از بودن تو ایران خوش میگذره.ما هم همیشه به یادشون هستیم و واسه سلامت وسعادتشون دعا میکنیم.