تولد آرنیکای قشنگم

یکشنبه بعد از ظهر جشن تولد آرنیکا جونم بود تو سرزمین عجایب.واسه همین ما با خاله ها و مامان جون بعد از خوردن ناهار و همچنین دادن غذای دیانای خانمم ،حرکت کردیم.زهرای خاله تو ماشین ما بود و بقیه تو ماشین دایی مرتضی.شما مثل همیشه خوب و خانم تو صندلی خودت نشستی ولی برخلاف همیشه خیلی دیر خوابت برد.طوریکه به مقصد که رسیدیم مجبور شدم از خواب بیدارت کنم.وارد سالن که شدیم به خاطر سرو صدای خواننده یه ذره بغض کردی ولی خیلی سریع با شرایط سازگار شدی و تا آخر مجلس خانم من بودی واصلا مارو اذیت نکردیدایی سعید و زن دایی نوشین همش نگران این بودن که چون شما کوچولوترین مهمون جشن هستی شاید محیط شلوغ شمارو اذیت کنه ولی وقتی دیدن شما دختر گلی بودی ،خیالشون راحت شد کلا خیلی اون روز به همه از کوچیک و بزرگ خوش گذشت.مخصوصا که شما با شنیدن آهنگهای شاد و با دیدن شنگول اونقدر ذوق کرده بودی و پاهاتو به هم میکوبیدی که کفش تو پاهات قرار نمیگرفتآخر جشن هم با کارتهایی که هدیه آرنیکای عزیزم به مهمونهاش بود شمارو سوار چند تا اسباب بازی کردیم که حسابی حال کردی.فدای دخترم بشم که اولین شهر بازیشو هم تجربه کرد.آخر شب هم که به سمت خونه حرکت کردیم از زمان حرکت خوابیدی تا فردا صبح  که شاد و سرحال بیدار شدی

مرسی زن دایی جونم که منو بغل کردی

بابایی شنگول چه مهربونه......

مامانی من با کیف شما خودمو سرگرم میکنم. نگران من نباش. خیلی داره خوش میگذره

وای که چه حالی میده..........

دارم میرم بالا مواظبم باشید لطفا.....خودمم محکم نگه داشتم که نیوفتم