این روزهای گوله نمک!
از اونجایی که عشق ما،عاشق در در رفتن هستش اولین کلمه ای هم که روزی هزار بار تکرار میکنه،در در هستش.بابا مهدی که جرات نداره با لباس بیرون جلوی دیانا جونی ظاهر شه.چون اگه دیانا بابارو با لباس بیرون ببینه اونقدر نق نق میکنه و به بابا خیره میشه وبا دلبری فقط میگه:در در .... بابا هم که عاشق سینه چاک دخملی.سریع بغلش میکنه و به سمت حیاط خونه و به قصد تاب تاب عباسی حرکت میکنند.صدای گلی جون هم تو راهرو هنگام انتظار برای آسانسور شنیدنی هستش.از فرط خوشحالی جیغ میزنه و میگه در در.
دختر مهربون ما دو روزی هستش که مجددا دچار علایم دندون در آوردن شده و مدام در حال نق زدنه.مخصوصا شبها که خیلی هر دومون کلافه میشیم.علاوه بر اون نسبت به غذا هم بی رغبت تر از قبل شده.دیشب که شام خونه بابا امیر بودیم عزیز مامان همش ناله کرد.فداش بشم اونقدر صبوره که حتی گریه هم نمیکنه.بابا مهدی واسه عسلی یه تکه گوشت کباب کرد که شما به دندونت بکشی و آروم بشی.ولی بعد از مدتی اون هم دیگه واست کارساز نبود.ولی موقع برگشت تا تو کالسکه نشستی زودی خوابت برد.مامان فدات بشه که اصلا تحمل درد کشیدنتو ندارم و از طرفی دلم هم نمیاد به عزیزم آرام بخش بدم...
امروز جمعه که همه ناهار خونه مامان جون بودیم یکدفعه خانم طلا با دیدن لیوان آب گفت:آبه! اونقدر همه ذوق کرده بودیم که فقط همه تکرار میکردیم آبه....!!!این دومین کلمه ای هست که جیگر مامان داره میگه.خیلی جالبه که هر وقت ما جایی مهمونی هستیم دیانا کارهای جدید میکنه.آخه فداش بشم اونقدر با در در احساس رضایت میکنه و اون روی سکه رو نمایان میکنه!! ولی غروب دوباره نق نق دخملی شروع شد که مجبور شدیم بیاییم خونه تا عزیز مامان بتونه بخوابه.ولی صد افسوس که بعد از کلی تلاش مامان و بابا دخملی تازه نیم ساعت پیش خوابش برد.خدا کنه امشب بچم کمتر درد بکشه.