درد و دل خاله زهرا با دیاناجون
دیانای قشنگ خاله!
خاله زهرا
میمیره واسه صورت گرد و قشنگت......
میمیره واسه چشمها و مژهای قشنگت.......
میمیره واسه لب و دهن ناز و خوشگلت.......
میمیره واسه خنده ها و حقون حقون کردنت.......
میمیره واسه گریه های قشنگت.......(اینقدر صدات قشنگه که نگو و نپرس)
میمره واسه قد و بالات.....
دیانای عزیزم
این روزا خیلی نمیتونم بغلت کنم و قربون صدقه ات برم٬ آخه محمدمهدی خیلی حساس شده رو شما نازنینم...... فقط میتونم از دور نگات کنم و زمانی که پسرک سرش به بازی گرمه کنارت باشم......... ماشاالله هزار ماشاالله خیلی خوردنی و خانم شدی٬ من که میمیرم برات....
الهی دورت بگردم٬ محمدمهدی هم خیلی دوستت داره ولی چون یه کم هنوز کوچیکه و تا حالا کوچولوی خونه مامان جون بوده٬ براش سخته که همه شمارو بوس می کنن و کنارت جمع میشن.
همین دیروز بود که امیرمحمد اومده بود خونه ما و محمدمهدی بهش میگفت داداش خوشحال باش٬ دیانا داره بزرگ میشه. یا وقتی که همه خونه مامان جون جمع میشیم و دیانا جانم گریه میکنه محمدمهدی به من میگه مامان٬ دیانا داره گریه میکنه برو بگیرش٬ گناه داره........آره خاله جونم ٬ پسرک من خیلی شمارو دوست داره فقط یه کم حساس شده. آخه اون هنوز ۳ سالشه و خیلی نمیشه ازش توقع داشت که همه چیز رو درک کنه.
انشالله زودتر هر دوتون بزرگ میشین و با هم بازی میکنین. البته در کنار امیرمحمد و هر وقت هم که دایی سعیداینا بیان ایران با آرنیکا و آرنوشا و آرش جونم بازی میکنین.
آخ خ خ خ خ خ که میمیرم برات