پرنسس دیاناپرنسس دیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دیانا;مسافر زیبای پاییز

ناگفته های من و دخترکم

1394/8/9 15:19
نویسنده : مامان
975 بازدید
اشتراک گذاری

دیانای عزیزم!

خانم کوچولوی خونه ما!

ببخشید که خیلی وقته فرصت نوشتن خاطراتتو نداشتم.

از اول مهر محل کار مامان تغییر کرد و دوباره برگشتم همون درمونگاهی که از سالها قبل و قبل از به دنیا اومدن شما فرشته کوچولو اونجا کار میکردم.اینجا با محل کار قبلیم خیلی تفاوت داره مهمترین فرقش شلوغی اینجاست که وقت خوردن یه استکان چای هم ندارم واسه همینه که نتونستم بیام به وب دخترکم سر بزنم و خاطراتشو بنویسم.

بابا مهدی هنوز تهران رفت و آمد میکنه از اول مهر محمد مهدی وارد پیش دبستانی شد و خاله زهرا هر روز صبح که مهدی رو روانه مدرسه میکنه میاد خونه ما و پیش شما میمونه.خدارو شکر دیگه واسه جابجا کردن شما با کالسکه و...مثل قبل دیگه مشکلی ندارم.

تو این مدت خیلی چیزها یاد گرفتی و خیلی عزیز دل شدی.کلا شدی تاج سر همه ما از بس که مهربونو خانم و حرف گوش کن هستی..

شعر rain rain go awayرو کامل میخونی.دو هفته قبل که با خانواده عمه مریم رفتیم شمال وقتی بارون میومد همش این شعرو میخوندی تا خلاصه بارونو از رو بردی و از فردا هوا آفتابی شد.عاشق آهنگ تکون بده هستی و اونجا دایم خودتو قر میدادی و میگفتی تکون بده تکون بده...

به شدت به سی دی زبان انگلیسی علاقه داری.با اینکه من اصلا تو یاد گرفتنش بهت اصراری ندارم ولی خودت با علاقه گوش میدی و تکرار میکنی.الان هم مدام شعرa baa black sheep baرو با خودت زمزمه میکنی.

به طور کامل صحبت میکنی و تو رفتار باهات خوشبختانه هیچ مشکلی نداریم.خیلی گفتنی دارم ولی فکر کنم بیدار شدی و تو تختت هی داری میغلتی!!!منم به روی خودم نمیارم!!

 شعر پیر مرد مهربون مزرعه داره رو خیلی دوست داری و جالبه خودت جای پیر مرد افراد مختلفو میذاری مثلا یه بار با خودت میخوندی مامان جون مهربون اگی میاره(آخه مامان جون به خاطر شما نوه ها چند تا جوجه گرفته بود تا بازی کنید این جوجه ها هم زیادی با وفا شدن و بزرگ و بزرگتر شدن طوریکه تخم مرغ( یا به قول دیانا اگی) شما نوه هارو مامان جون واسمون میفرسته..هر وقت هم گرسنه میشی میگی مامان پاشو اگی مامان جون بیار

به بابا امیر علاقه زیادی داری و هر وقت با عروسکهات بازی میکنی باهاشون صحبت میکنی:بابا امیر مهربونه...واسمون گوشت میاره(چون بابا امیر همیشه گوشت و قلوه واست میاره)

تا بابا مهدی از سر کار بیاد با خودت السون ولسون خدا بابارو برسون میخونی.مامان همیشه بهت میگه هر  وقت سانی بره و موون بیاد بابا میاد خونه.یه روز که داشتیم از خونه خاله برمیگشتیم و آفتاب تو صورتت افتاده بود میگفتی سانی برو موونی بیاد بابا بیاد

هر وقت خاله زهرا ومهدی میرن سمت خونشون پشت درد داد میزنی خاله دوست دارم ،مهدی دوست دارم

هر ماشین سفیدی که مثل ماشین بابا مهدی باشه رو تو خیابون میبینی داد میزنی میگی ماشین بابا مهدی

بهت میگم دیانا خانم kitchen کو ؟به آشپزخونه اشاره میکنی.اینارو داری با سی دی جدید یاد میگیری

به وسایل اتاق ما علاقه زیادی داری ولی از وقتی بهت گفتم اینا شخصی هستن دیگه دست نمیزنی تا میری سراغشون با خودت میگی شخصی مامان بابا ،اتاق دیانا خانم شخصی من!!!

مثل یه مامان واقعی با عروسکهات بازی میکنی باهاشون حرف میزنی و بهشون غذا میدی.ما هم کلی وسایل آشپزخونه و کالسکه و....واسه عروسکهات خریدیم تا حسابی باهاشون به قول خودمون خاله بازی کنی

هنوز هم تو غذاها عاشق ته چین و میگو هستی.ولی جدیدا به جوجه کباب هم علاقه پیدا کردی.تو میوه ها هم انار و نارنگی و کیوی و خرمالو(بهش میگی دوماخو) رو باید دو سه تایی پشت هم بخوری تا سیر شی. نوش جونت عزیزم

چند وقتیه داری سه تا دندون نیشو باهم در میاری.دیشب خیلی گریه کردی و صیح یه خورده تب کردی.واسه همین امروز مرخصی گرفتم تا بهت برسم.آخه اگه خدا بخواد آخر هفته عازم سفر هستیم و باید تا اون موقع رو به راه باشی.امیدوارم مثل همیشه خدا کمکمون کنه و دندونهای خوشگلت خیلی راحت دربیان.ببخش که پشت سرهم حرف زدم آخه ناگفته ها زیاد بود و وقت تنگ.دوست دارم هوارتا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)