پرنسس دیاناپرنسس دیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

دیانا;مسافر زیبای پاییز

این روزهای دیانا با خاله زهرا

1393/6/14 23:37
نویسنده : مامان
300 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم!

از وقتی که مامان میره سر کار و شما پیش خاله زهرا میمونی ماشالله خیلی اکتیو تر از قبل شدی.چند روزی هستش که داری چهاردست و پا میری.تشویقهرچند که هنوز وسط چهار دست و پا رفتن ترجیح میدی یه کمری به زمین بزنی و خستگی در بیاریخندهاونقدر واسه راه رفتن هم مشتاق هستی که یه دفعه وسط چهار دست و پا تا جایی که میتونی خودتو بالامیاری و فقط دوتا دست وانگشت شست دو تا پاهات رو زمینهچشمکتو مسیرت هم هر چی باشه حتما باید مزه یابی کنی و تو دهانت ببری.غمگینخلاصه باید همیشه چهار چشمی حواسمون بهت باشه.

بقیه عکسها در ادامه مطلب...

 

هر وقت  زنگ تلفن و موبایل و آیفون به صدا در بیاد پشت هم میگی ماما......خونه هر کی هم باشیم واست فرقی نمیکنه.اگر من پیشت نشسته هم باشم باز به آیفون خیره میشی . میگی ماما...........فکر کنم منظور دیگه ای داری!! ماشالله خیلی عاقل و خانم شدی. یکشنبه ناهار خاله فریده و فریبا جون از اصفهان اومده بودن خونه بابا امیر. ماهم رفتیم اونجا.فدات بشم که اونقدر خانم و آروم ولی در عین حال عاقل و خوش صحبت و فهمیده هستی که کسی رو خسته نمیکنی. وقت ناهار حسابی با عمه مریم و پسرش امیر ارسلان بازی کردی و اونقدر صدا در آوردی که غذا خوردنو فراموش کرده بودی. فدات بشم که اینقدر عاشق بچه ای...........با دیدن امیر ارسلان از خوشحالی فقط جیغ میکشیدی.خودتو میخواستی با زور پرتاب کنی تو بغلشقه قههوقتی بهت میگفتن نای نای کن خودتو جلو عقب میدادی. وقتی هم خوابت گرفت خیلی راحت و آروم بغل بابا خوابیدی.خلاصه اون روز اونقدر خانم بودی که کسی صدای گریه و بی قراری از شما نشنید.بوس

چهارشنبه هم با خاله زهرا اینا شام خونه عمو یاسر و اکرم جون دعوت بودیم.قبل از شام خوابیدی که گفتم شاید دیگه بیدار نشی.واسه همین موقع شام همش با خودم میگفتم کاش دخملی بیدار بود و کنار ما غذا میخورد که یه دفعه از تو اتاق صدات اومد. سریع بغلت کردم و پشت میز شام نشستیم و حسابی بهت برنج دادم.نوش جونت عزیزمبوس

شکر خدا غذا خوردنت چند روزی هستش که بهتر شده.مخصوصا که عاشق غذاهای چرب و چیلی هستی که خاله فاطمه واست میفرسته.تو هم فهمیدی که خاله فاطمه خیلی دست پخت خوبی دارهچشمک

خیلی زیاد میوه دوست داری.مخصوصا گلابی و هلو انجیری و هندوانه.اگه کل روز به جای غذا بهت میوه بدم مشتاقانه استقبال میکنی!فدات بشم که مثل مامان وبابا عاشق میوه ایبوس

صبح که مامان میره سر کار تا زمانیکه بابا شمارو ببره خونه خاله باهات تو خونه توپ بازی میکنی.عاشق بازی کردن با بابا مهدی هستیمحبت

جدیدا وقتی بابا واسه اینکه بخوابی بغلت میکنه و در گوشت لالایی میخونه اونقدر لبها و صورت بابارو نوازش میکنی تا خوابت میبره.فرشته

مامان الهی فدات بشه که هر روز داری خانم تر از فبل میشی و با شرایط مختلف خیلی سریع خودتو سازگار میکنی.خونه خاله زهرا که با محمد مهدی حسابی حال میکنی.انصافا مهدی هم خیلی دوست داره و همیشه با افتخار میگه:دیانا فقط واسه من خوب میخندهخندهامیدوارم این روزها کنار خاله زهرا و پسرش به همتون خوش بگذره و خدا پشت و پناهتون باشه.دوست دارم گل همیشه بهار مامانبوسبوس

     عشقولانه های دیانا و محمدمهدی

 

فدای مهربونیتون بشمبوس

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان افسانه
15 شهریور 93 17:41
سلام عزیز دلم چهار دست و پا رفتنت مبارک باشهههههههههههه گل ناز من دست خاله مهربونت درد نکنه که این همه هواتو داره و برات غذاهای خوشمزه درست میکنه عزییییییییییییییییزم قربون نانایی کردنت بشم دنیای منم همین جوری نانایی میکنه و اون هم عاشق هندوانه ست فداتون بشممممممممممممم
مامان
پاسخ
سلام عزیزم.خوشحالم که برگشتید.آخه من همیشه منتظر عکسهای خوشگل توپول جونی هستم.بله خلاصه دخملی ما تنبلی رو گذاشت کنار و چهار دست وپا رفت