دیانا جون خوش اومدی به خونه مامان جون
1 آذر دخمل خوشگلمون اومد خونه مامان جون. دایی مرتضی گوسفندی رو که بابا جون امیر برات هدیه فرستاده بود، جلوی پای شما و مامان ملیحه قربونی کرد. همه تو خونه منتظر شما بودن......مامان جون طاهره، پدرجون حمزه، خاله فاطمه، دایی جلال، دایی مرتضی، دختر خاله و پسرخاله هات. همه برای دیدنت بالای سرت جمع شده بودن. محمدمهدی چون 3ساله است یه کم منقلب بود و نمی تونست حضور یک فرد جدید رو قبول کنه ولی امیرمحمد آقا بود و قبل از اینکه به دنیا بیای دوستت داشت. به هر حال روز فوق العاده قشنگی بود.
یه فرد جدید وارد خونه مامان جون شده بود و اون شما بودی دیانای قشنگم... همه ما برای دیدنت روز شماری کرده بودیم عشق خاله.
نگهداری شما بر عهده من بود و من با تمام وجودم کارهای شمارو انجام میدادم. از همون لحظه اول دخترم شدی، عشقم شدی، نفسم شدی.........
غروب که شد بابا امیر، مامان نرگس ، عمه مریم ، آقا بهزاد و امیر ارسلان به دیدن شما اومدن. همه نگات میکردن و لذت میبردن، کوچولو بودنت به چشم همه میومد. اولین چیزی که هر کسی شمارو میدید میگفت: وای خداااااااااااااااا چقدر کوچولو هستش. ولی ما روزی هزار بار خدارو شکر میکردیم که صحیح و سلامتی. ریز و نقلی بودنتم با شیر خوردن درست میشه انشاالله.....
خلاصه دخمل خوشگل ما کلی هدیه نقدی گرفت که همه رو مامان و بابای مهربونش براش کنار گذاشتن تا پس انداز بشه برای دیانای قشنگمون.
خاله عاشششششششششششقته