اولین قدمهای لرزانت رابر صفحه دلم حک میکنم...
دلبند مادر!
این چند وقت اشتیاق فراوانی برای راه رفتن داشتی و وقتی انگشت مامانو نگه میداشتی میتونستی کامل راه بری ولی اگه از دست من جدا میشدی کنترلتو از دست میدادی.مدتی هم بود که یه دفعه ازمبل یا هر چیزی که بهش تکیه داده بودی جدا میشدی و دوست داشتی مستقل راه بری.
قربون اون صورت خیست برم من
!دلبند مادر
این چند وقت اشتیاق فراوانی برای راه رفتن داشتی و وقتی انگشت مامانو نگه میداشتی میتونستی کامل راه بری ولی اگه از دست من جدا میشدی کنترلتو از دست میدادی.مدتی هم بود که یه دفعه ازمبل یا هر چیزی که بهش تکیه داده بودی جدا میشدی و دوست داشتی مستقل راه بری.
تا اینکه پنجشنبه ساعت یازده شب من و بابا نشسته بودیم و شما هم به مبل تکیه داده بودی که دیدیم مبلو رها کردی داری میری به سمت اسباب بازیهات.فدات بشم که انقدر ذوق کرده بودی و از خوشحالی جیغ میزدی.منو بابا هم که خوشحالیمون بیشتر از شما بود.بابا سریع موبایلشو بر داشت و اولین لحظات راه رفتنتو فیلمبرداری کرد تا شیرینی اولین گامهات تا ابد واسمون به یادگار بمونه....ولی از اون شب تا حالا پدرمون در اومده.چون تمام مدت باید چشممون به شما باشه.آخه رفتارهای دختر گلمون خیلی موتاسیون داده و خیلی کنجکاو و وروجک شده.فکر کنم داره اون روی سکه رو بهمون نشون میده
مدتی هست که به خاطر اینکه مامان جون بیشتر استراحت کنه و کمتر خسته بشه و زندگیش از روزمرگی در بیاد تصمیم گرفتیم که هر کس در حد توانش تو پخت و پز غذا به مامان جون کمک کنه.من چون هر روز باید برم سر کار کمتر میتونم بهشون برسم ولی چهار شنبه تصمیم گرفتم واسه ناهار مامان جون و پدر جون و خاله هارو دعوت کنیم.اولین بار بود که هم سر کار رفتم هم تونستم واسه ناهار مهمون دعوت کنم.یه ذره سخت بود.مخصوصا که رو خواب صبح شما حساب کرده بودم که نمیدونم چرا اونروز خیلی زود بیدار شدی و مامان مامان میکردی!!!!نزدیک ظهر خاله زهرا و خاله فاطمه هم اومدن تا تو کارهای باقی مونده به من کمک کنن و من هم تو مسیر خونه و درمونگاه در حال رفت و آمد بودم.این هم از مزایای نزدیکی محل کار به خونه هستشاون روز خیلی بهمون خوش گذشت و همه از غذاها راضی بودن
فدات بشم که عاشق مرکباتی.بعضی اوقات میشه روزی سه تا لیمو شیرین یا نارنگی میخوری.انقدر هم با لذت میخوری که من و بابا کلی ذوق میکنیم
مهارتهای دیانا خانم تو این مدت:
قاقو:چاقو
انت:مورچه
بابا انیر:بابا امیر
بابا دی:بابا مهدی(بابا عاشق این صدا کردنته وقتی که بهش میگی بابا دی کلی ذوق میکنه)
امیرمحمد و دیانا عسلی در حال مزه کردن ماژیک
دیانا خانم در حال خوردن خیار و دیدن پرنسس سوفیا
مامانی محمدمهدی کجا رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینجاست محمدمهدی..........پیداش کردم مامانی
اخ جون آب..........خیلی تشنم بود