آخر هفته دیانا خانم
بعد از یه هفته که دختر عزیزم پیش خاله میمونه،جمعه ها فرصت خوبیه که من حسابی با دخملی حال کنم.ولی امان از دست شیطونیهای این دختر.وروجکی شده واسه خودش.معلومه حسابی تو خونه خاله حس استقلال پیدا کرده.هیچ وسیله ای که از دستت در امان نیست.طوریکه مجبوریم در اتاق خوابهارو ببندیم.اگه رو زمین در حال چهار دست وپا باشی یکدفعه میبینم خودتو رسوندی آشپزخونه زیر دست و پای ماماناز نظر روحیات اخلاقی هم خیلی تغییر کردی مثلا وقتی که محمد مهدی با شوخی بهت بلند میگفت دیانا نکن!تو هم کم نمی آوردی و سرش داد میزدی.من و بابا هم متعجب که این بچه همون دختر آروم و معصوم خودمونه؟
در کل دیروز مامان یا سرگرم نظافت خونه و لباس شستن وغذا پختن بود یا مرتب در حال تعقیب وگریز با خانم طلا بودم
انصافا بابا مهدی هم پا به پای من میاد ولی دیگه هر دومون کم آورده بودیم.اونقدر سرعتت با روروئک بالا رفته که دیگه نمیتونیم بهت برسیم.هر چند شما مقصر نیستی.این وروجکی های معمول شما کوچولوهاست.ما پدر و مادرها دیگه خیلی حوصله نداریم.
دیشب هم عمو حسین و حبیبه جون زحمت کشیده بودند و همه دوستها رو واسه شام دعوت کرده بودن.با وجود داشتن یه پسر ناناز چهار ماهه واقعا پذیرائی از اون همه مهمون کار سختی بود ولی ماشالله انقد مهمون نواز هستن که به همه حسابی خوش گذشت.دستشون درد نکنه.
دیروز چون دائی مرتضی نبود خاله زهرا و محمد مهدی بعد از ناهار اومدن خونمون تا شب همه با هم بریم مهمونی واسه همین شما یه ذره نظم خوابت بهم ریخت ولی با اینکه خوب نخوابیده بودی ،مثل همیشه تو مهمونی دختر گل ما بودی و مامانو اذیت نکردی.قبل از شام خودمون ،غذای شمارو دادم ،بعد شما کنار ما خودتو سرگرم کردی تا ما شام بخوریم بعد از شام هم یه ذره بازی کردی و بعد تو آغوش مامان خوابیدیفدای دختر فهمیده ام بشم الهییییی
دیانا خانم حاضر و آماده برای رفتن به خونه خاله حبیبه جون